رباعیات ابوسعید ابوالخیر

در درد شکی نیست که درمانی هست
با عشق یقینست که جانانی هست

احوال جهان چو دم به دم میگردد
شک نیست در این که حالگردانی هست
========
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست

بنشست و به های‌های بر من بگریست
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
========
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست

از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست  
========
دیروز که چشم تو بمن در نگریست
خلقی بهزار دیده بر من بگریست

هر روز هزار بار در عشق تو ام
میباید مرد و باز میباید زیست
========
عاشق نتواند که دمی بی غم زیست
بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست

خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار
هجران و وصال را ندانست که چیست
========
ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست
ماییم به درد عشق تا جان باقیست

غم نقل و ندیم درد و مطرب ناله
می خون جگر مردم چشمم ساقیست
========
ای دیده نظر کن اگرت بیناییست
در کار جهان که سر به سر سوداییست

در گوشه خلوت و قناعت بنشین
تنها خو کن که عافیت تنهاییست
========
آن دل که تو دیده‌ای زغم خون شد و رفت
وز دیده خون گرفته بیرون شد و رفت

روزی به هوای عشق سیری میکرد
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت

ابوسعید ابوالخیر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.