به خاطرم آمدی

دلدار من
سنگینی این خانه را حس می کنم
سنگینی تو را نیز حس کرده ام
اتاقها به ترانه حزن آلودی می مانند
دیوارها با هم غیبت می کنند
چراغ
همانجایی که شکسته است
مانده است
همه جا تو را به خاطر می آورم

روزهایمان اگر لوح فشرده ای بود
ترانه های محبوبمان را می نواختیم
همدیگر را زندگی می کردیم
از نو و قدیم

سارق برلیانی می شدم
که از چشمان تو برق می زند
با پاهای تو بار و بنه ام را می بستم و می رفتم
خوابم می کردی
سوپم را می خوراندی
من تو را در خانه
و تو مرا همه جا می بوسیدی

امروز دلم می خواهد کمی بگریم
کمی هق هق کنان
تو نیستی
معلوم است که از آن دوردستها شده ای
من جایی نزدیک به تو دفن شده ام
از من دریغ شدی
به من اعتنایی نکردند
گویی همه جا محکومم
گلی ختمی مرا بزرگ کرده است
دلتنگی ام بیرون مانده است

اوغوزهان آکای
مترجم : صابر مقدمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.