خیال باطل

ایستاده ام در آستانه ی سالهای پاییزی ام
هیچ خورشیدی گرمای تابستانم را برنمی گرداند
تو هم هرروز
مثل روزهای پاییز
حضورت کوتاه و کوتاهتر خواهد شد

سالهاست عادت کرده ام
به تنهایی خود خواسته ام
و همنشینی با کاغذ و قلمی
که می دانم تنهایم نمی گذارند

سالهاست به تلخ نوشیدن عادت کرده ام
آنقدر که دهانم و حرفهایم
بوی تلخی می دهند

از من و تلخی هایم گذر کن
خیال باطلی بود که فکر می کردم
همدردها حال یکدیگر را بهتر می فهمند
خیال باطلی بود که فکرمی کردم

اصلا بگذریم
خیال باطل را که دوره نمی کنند

اعظم جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.