از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام

از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که حقیقت خود را نیابی
آیا هنوز زمان آن نرسیده که تو را
در آغوش بگیرم ؟
و آن دهان
و آن سرچشمه‌ی صدا را
بوسه باران کنم ؟

از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که بازوان‌ام عادت کرده‌اند
سایه‌ ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشم‌درچشم هم بدوزند
بی‌ آنکه واقعا دور تن‌ات تنیده‌ باشند

شک نکن
اگر روزی با حقیقتِ تو
که روزها و سال‌هاست تسخیرم کرده‌ است
روبه‌رو شوم
به سایه‌ای بیش‌ بدل نخواهم شد
آه ! تو ای تردید عاشقانه
بسیار رؤیا ساخته‌ام از تو
آن‌قدر که دیگر وقت آن رسیده است که بیدار شوم

ایستاده می‌خوابم
تمام‌قد
رو به زندگی
رو به عشق
و رو به تو
تنها تو را می‌بینم
آن‌قدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
که لمس حقیقی آن‌ها گویی رؤیایی بیش نیست

آنقدر خوابت را دیده‌ام
با تو راه رفته‌ام
حرف زده‌ام در رؤیا
و با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از من چیزی نمانده ‌است

من سایه‌ای شده است
در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که لحظه ‌به ‌لحظه
 با شادی
روی عقربه‌ی ساعت خورشیدی  زندگیِ تو
قدم برمی‌دارد

روبر دسنوس
مترجم : مریم قربانی

نظرات 1 + ارسال نظر
ریحانه سه‌شنبه 4 آذر 1399 ساعت 15:51 http://Www.raha93.blogfa.com

L! Keee+

سپاس از حضورتون
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.