چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت ؟

چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت ؟
سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت

تن چون موی را خواهم بگیسوی تو پیوستن
بدین تقریب خود را خواهم افگندن بپهلویت

بروی خوبت از روزی که خط بندگی دادم
ز غمهای جهان آزادم ، ای من بنده رویت

بدور لاله و گل چون بگلگشت چمن رفتی
خجل شد آن یک از رنگ تو و آن دیگر از بویت

از آن رو بر سر کویت قدم کردم ز فرق سر
که میخواهم نگردد پایمال من سر کویت

خدا را چون بپایت سر نهم ، رخ بر متاب از من
که میل سجده دارم پیش محراب دو ابرویت

نترسم گر بخون ریز هلالی تیغ برداری
ولی ترسم که آزاری رسد بر دست و بازویت

هلالی جغتایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.