در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست

در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست

اشکم که به دنبال تو آواره ی شوقم
یارای سفر با تو و رای وطنم نیست

این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست

بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند
بیرون ز خودم راه در آن انجمنم نیست

دل می تپدم باز درین لحظه ی دیدار
دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست

بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهاییست
من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست

در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست

تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز
روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست

شفیعی کدکنی

نظرات 2 + ارسال نظر
سما یکشنبه 27 مهر 1399 ساعت 02:01

درود احمد عزیز من این شعر رو با صدای محسن نامجو هم شنیدم بسیار عالی بود

خوشحالم که دوست داشتی سما عزیز
ممنونم از همراهی ات
مانا باشی
با مهر
احمد

منیژه جمعه 18 مهر 1399 ساعت 19:46 http://moocheshetg.mihanblog.com/

مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر وناتوان بگذار و بگذر

چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

مرابا یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر

دوچشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر

درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذارو بگذر ....

" حمید مصدق "

<< برگرفته از وبلاگ مزین شما >>



ممنونم از همراهی صمیمانه تون و شعر زیبایی که نوشتید دوست بزرگوار
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.