عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت

عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت
حیف و صد حیف که آن دولت بیدار گذشت

آفتابی زد و ویرانه ی دل روشن کرد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت

خیره شد چشم دل از جلوه ی مستانه ی او
تا زدم چشم به هم مهلت دیدار گذشت

برو ای ناصح مجنون ز پی کار دگر
نقش بر آب مزن کار من از کار گذشت

هرچه غم هست خدایا به دل من بفرست
که بلای دل ما از کم و بسیار گذشت

یاد آن صبح درخشنده که میگفت عماد
عافبت مهر درخشید و شب تار گذشت

عماد خراسانی

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه شنبه 15 شهریور 1399 ساعت 11:03 http://moocheshetg.mihanblog.com/

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

سوی من وحشی صفت عقل رمیده

آهوروشی کبک خرامی نفرستاد

دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست

وز آن خط چون سلسله دامی نفرستاد

فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست

دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

چندان که زدم لاف کرامات و مقامات

هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد

گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

******

سلام و عرض ادب

مثل همیشه انتخاب هاتون بی نظیره ، موفق و پیروز باشید.

گر کسی عاشق رخسار تو باشد چه کند ؟
طالب دولت دیدار تو باشد چه کند ؟

شوخی و بی‌خبر از درد گرفتاری دل
دردمندی که گرفتار تو باشد چه کند ؟

چه غم از سینه ریش و دل افگار مرا ؟
سینه‌ریشی که دل‌افگار تو باشد چه کند ؟

قصد جان و دل یاران بود اندیشه تو
بی‌دلی کر دل و جان یا تو باشد چه کند ؟

ای طبیب دل بیمار، بگو بهر خدا
کان جگر خسته ، که بیمار تو باشد چه کند ؟

گوش بر گفته احباب توان کرد ولی
هر که را گوش به گفتار تو باشد چه کند ؟

می‌کند بی تو هلالی همه شب ناله زار
ناتوانی که دلش زار تو باشد چه کند ؟

هلالی جغتایی


ممنونم از حضورتون و غزل بسیار زیبایی که نوشتید دوست بزرگوار
زنده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.