دل شکسته

دختری دلش شکست
رفت و هرچه پنجره
رو به نور بود بست
رفت و هرچه داشت
یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه ی زباله ریخت
پشت در گذاشت
صبح روز بعد
رفتگر
لای خاکروبه ها یک دل شکسته دید
ناگهان
توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش
آب و دانه برد
رفت و تکه های آن دل شکسته را به
خانه برد
سال هاست
توی این محله با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر
سال هاست
عاشق است

عرفان نظرآهاری

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه پنج‌شنبه 16 مرداد 1399 ساعت 17:48 http://moocheshetg.mihanblog.com/

سلام و عرض ادب

بسیار عالی

موفق باشید

*********

ممنونم از همراهی تون
و خوشحالم که دوست داشتید
زنده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.