عشق چونان قهوه‌خانه‌ای است

چونان قهوه‌خانه‌ای کوچک
در خیابان غریبان است عشق
می گشاید درهایش را
بر همگان
 
عشق چونان
قهوه‌خانه‌ای است
که زائرانش کم و زیاد می‌شوند
بر حسْب بغض آسمان
چون ببارد
باران
چون معتدل گشت هوا
ملال گیرند و کم شوند

آهای
بانوی غریب
من این‌جا می‌نشینم
در گوشه‌ای
چشمان‌ات چه رنگ‌اند ؟
نام‌ات چیست ؟
هنگامی که از من عبور می‌کنی
و من در انتظار تو نشسته‌ام
چه‌گونه صدایت کنم؟

عشق قهوه‌خانه‌ای است کوچک
دو جام شراب سفارش می‌دهم
و شراب‌ام را
شراب‌ات را
می‌نوشم
چتری و دو کلاه
بر می‌دارم
اینک باران
می بارد
بیش از هر روز دیگری
می‌بارد
و تو
وارد نمی‌شوی

سرانجام به خویش می‌گویم
شاید آن زنی
که در انتظارش بودم
در انتظارم بود
یا در انتظار مرد دیگری
در انتظار من و او
و هرگز او را
مرا
نشناخت

و به خویش می گفت
من این‌جا
در انتظار توام
چشم‌هایت چه رنگ‌اند ؟
چه شرابی می‌نوشی ؟
نام‌ات چیست ؟
و هنگامی که از روبروی‌ام
می‌گذری
چه‌گونه صدایت کنم

چنان قهوه‌خانه‌ای
کوچک است
عشق

محمود درویش
مترجم : صالح بوعذار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.