اندوهی در روشنای ماه

آزادی، کرامت، جرأت

ای بهارِ آینده از چشم‌هایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا به سوی او ببر
چونان شعر عاشقانه‌ای
یا زخم خنجری
من آواره و زخمی‌ام
باران را
و ناله‌ی موج‌های دور را
دوست می‌دارم
از عمیق خواب بیدار می‌شوم
تا به زانوی زنی شیرین
که شبی او را
در خواب دیده‌ام
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم
به محبوب‌ام
آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا
بگو که بیمارم و مشتاق اویم
من رد پاهایی
بر دل‌ام می‌بینم
                    
محمد الماغوط
مترجم : صالح بوعذار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.