ای یگانه ی من

برویم ای یار ، ای یگانه ی من
دست مرا بگیر
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی بود
که ایشان اند

اینان دردند و بود خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند
و چنین است
که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کین ات استوارتر می بندند

برویم ای یار ، ای یگانه ی من
برویم و دریغا به همپایی این نومیدی
خوف انگیز
به همپایی این یقین
که هرچه از ایشان دورتر می شویم
حقیقت ایشان را آشکاره تر
در می یابیم

با چه عشق و چه به شور
فواره های رنگین کمان نشا کردم
به ویرانه رباط نفرتی
که شاخساران هر درختش
انگشتی ست که از قعر جهنم
به خاطره یی اهریمن شاد
اشارت می کند

و دریغا ای آشنای خون من ای هم سفر گریز
آنها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ
بی عدالت سوخته ام
در شماره
از گناهان تو کم ترند

احمد شاملو
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.