به یاد آور باربارا


به یاد آور باربارا
بی‌امان بر " برست " باران می‌بارید آن روز
و تو خندان قدم می‌زدی
شکوفا
شادان
خیس
زیرِ باران

به یاد آور باربارا
بی‌امان بر " برست " باران می‌بارید و
من در خیابانِ " سیم " از برابر تو گذشتم
خندیدی
خندیدم

به یاد آور باربارا
تو که نمی‌شناختم ات
تو که نمی‌شناختی ام
به یاد آور
آن روز را به یاد آور
از یاد مبر
مردی که به دالانی پناه برده بود
نامِ تو را فریاد کرد
باربارا
و تو در باران به سوی او دویدی
خیس
شادان
شکوفا
و در آغوشش پریدی

این یکی را به یاد آور باربارا
و اگر به تو " تو " می‌گویم به دل نگیر
من به تمام آن‌هایی که دوست می‌دارم شان " تو " می‌گویم
حتی اگر فقط یک بار دیده باشم شان
من به تمام عاشقان " تو " می‌گویم
حتی اگر نشناسم شان

به یاد آور باربارا
از یاد مبر این باران فرخنده را
بر چهره‌ی شادان ات
بر این شهرِ شاداب
بر دریا
بر انبارِ اسلحه
بر کشتی‌های بندر " اوسان "
آه باربارا
عجب خریتی ست جنگ
زیرِ این بارانِ آهن
این باران ِ آتش و خون
این باران ِ تیغ
چه بلایی بر سرت آمد ؟
و آن که تو عاشقانه در آغوش اش بودی کجاست ؟
مرده ؟ گم شده ؟ یا هنوز زنده است ؟

وای باربارا
بی‌امان بر " برست " باران می‌بارد اما
این باران دیگر آن باران نیست
همه چیزی غرقه گشته
بارانِ مصیبت است این
هولناک و حزین
نه ، بوران نیست این
نه حتی بورانِ آتش و تیغ و خون
ابرها
به سادگی
چون سگان می‌میرند
سگ‌هایی که با سیل " برست " از نظر دور می‌شوند و
در دوردست می‌گندند
در دور دست , دور از " برست "
شهری که هیچ می‌شود

ژاک پره ور
ترجمه : نوید نادری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.