اکنون چو برگ آخر پاییزی


اکنون چو برگ آخر پاییزی
تب کرده‌ام
در دست‌های سرد تو می‌لرزم
انصاف نیست
گر می‌‌بری
ببر خاکستری را که بر روی سینه‌‌ی من خفته است
اما بدان
که آفاق را خونین خواهی کرد
وقتی از باغ‌های چلچله
خواهی گذشت
و برگ‌های سبز جهان را
خواهی لرزاند
داغ است
هنوز داغ است
خاکستری که از تو
بر روی سینه‌ی من خفته است

رضا براهنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.