چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد

چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد

چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست
که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد

زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت
رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد

دل به شیرین دهنش دستی اگر خواهد یافت
کام یک عمر به یک بوسه توان حاصل کرد

نه مرا خواهش حور است و نه امید قصور
یاد او آمد و فکر همه را باطل کرد

گفتم آسان شود از عشق همه مشکل من
آه از این کار که آسان مرا مشکل کرد

وقتی از حالت عشاق خبردار شدم
که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد

این سلاسل که تو داری همه را حیران ساخت
وین شمایل که تو داری همه را مایل کرد

شبی افتاد به بزم تو فروغی را راه
عشق تا محشرش افسانه هر محفل کرد

فروغی بسطامی
نظرات 2 + ارسال نظر
کاکتوس چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت 19:03

سینه تنگ من و بار غم او هیهات

مرد این بار گران نیست دل مسکینم

# حافظ

دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش
در دیده تویی و گر نه جیحون کنمش

امید وصال تست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش

ابوسعید ابوالخیر

کاکتوس چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت 19:02

عالی

خوشحالم که دوست داشتید کاکتوس عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.