دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد


دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد
عشق بر ما همه باران بلا می خواهد

آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد
و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد

پیر ما غسل به خوناب جگر می فرمود
که دل آیینه ی عشق است ، صفا می خواهد

تو و تابیدن در کلبه ی درویشی ما ؟
تو خود اینگونه نخواهی ، که خدا می خواهد

بوسه ای زان لب شیرین ، که دل خسته ی من
پای تا سر همه درد است دوا می خواهد

گوش جانم ، سخن مهر تو را می طلبد
باغ شعرم ، نفس گرم تو را می خواهد

همچو گیسوی بلند تو شبی می باید
تا بگویم که دلم از تو چه ها می خواهد

تا گشاید دل تنگم به پیامی بفرست
آنچه گل از نفس باد صبا می خواهد

فریدون مشیری

نظرات 1 + ارسال نظر
کاکتوس پنج‌شنبه 24 مرداد 1398 ساعت 00:29

بسیار زیبا
ممنون از شما

خوشحالم که دوست داشتید کاکتوس عزیز
زنده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.