از تو آنی دل دیوانه من غـافل نیست

از تو آنی دل دیوانه من غـافل نیست
اینکه درسینه من هست تو هستی دل نیست

آنکه بالا و برِ زلف دلا ویز تـو را
دید و زنجیری زلف تو نشد عاقل نیست
 
شرم از مـوی سپید و رخ پـر چین دارم
ورنه آنکیست که برچون تو بتی مایل نیست
 
مکن آزار دلی را کـه بـه جان طالب تست
وانگهش هیچ جـز این هدیه نا قابل نیست
 
آه ای عشق چه سود از کشش و کوشش ما
عمر ما عمر حباب است و تو را ساحل نیست
 
به سراشیب چهل چون بنهی پای ، بدان
قدر انفاس که بس فاصله تا منزل نیست
 
سیم و زر جوئی و در پنجه پنجاه اسیر
تو اگر غافلی از خویش قضا غافل نیست
 
آرزو کم کن و از حرص بپرهیز کـه آز
آب شوری است کزان غیرعطش حاصل نیست
 
آنکه پا بر سر موری بنهد از سر عمد
گر سلیمان زمان است یقین کامل نیست
 
بعد هفتاد به مستی گذران عمر ، عماد
حمل این بار گران به از این محمل نیست

عماد خراسانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.