جانم از آرام رفت ، آرام جان من کجا

جانم از آرام رفت ، آرام جان من کجا
هجرم نشان فتنه شد ، فتنه نشان من کجا

آمد بهار مشک دم ، سنبل دمید و لاله هم
سبزه به صحرا زد قدم ، سرو روان من کجا

از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل
جان از جهان بگسست و دل ، جان و جهان من

در کار غم شد موریم ، بی پرده شد مستوریم
تلخ است عیش از دوریم ، شکرفشان من کجا

شخصم ضعیف و دیده تر ، زان ریسمان و زین گهر
اینک مهیا شد کمر ، لاغر میان من کجا

هر دم جگر در سوز و تاب ، از دیده ریزم خون ناب
اینک می و اینک کباب ، آن میهمان من کجا

دل رفت در مهمان او گفت آن اویم آن او
گر هست این دل زان او ، آخر از آن من کجا

من جور آن نامهربان دارم ز خاموشی نهان
اویم نیارد بر زبان کان بی زبان من کجا

جان است آن یار نکو ، رفته دل خسرو در او
گر دل نرفته است این بگو ، این گو که جان من کجا

امیرخسرو دهلوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.