نسل عشاق

کاش می‌شد که روزی دلم را
مثلِ بذری بکارم که
فردا
باروَر گردد و نسلِ عشّاق
از محیطِ زمین برنیفتد

محمدرضا شفیعی کدکنی

نظرات 1 + ارسال نظر
Manizheh شنبه 25 اسفند 1397 ساعت 19:17 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست

پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست

ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم

کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست

از هستی من جز نفسی باز نمانده‌ست

هر چند که این نیز بر آنم که بسی نیست

ما را هوس آن دست که در پای تو میریم

دارد مگسی در شکرستان تو پرواز

دردا که مرا قوت پر مگسی نیست

خواهیم گذشت از سر آن قلزم نیلی

آخر قدم همت ما کم ز خسی نیست

ای طوطی جان زرین قفس سبز برون ای

" سلمان ساوجی "

سلام و عرض ادب

امیدوارم همواره حالتون خوب باشه

شب هجران و تنهایی و بی مــِـی مانده بیدار
خدا را شکر چون خاطر به جای دیگری دارم

برو ای عقل ، ای شب ، ای غم ، ای تشویش ، ای حسرت
که من با مستی امشب ، رازهای دیگری دارم

عماد خراسانی


با سپاس از همراهی صمیمانه شما و شعر زیبایی که نوشتید بانو منیژه عزیز
زنده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.