آخر ای ماه پری پیکر ، که چون جانی مرا

آخر ای ماه پری پیکر ، که چون جانی مرا
در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا ؟

همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمدالله نمی‌خوانی مرا

ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد ز تو
گر بری نزدیک خود روزی به مهمانی مرا ؟

دست خویش از بهر کشتن بر کسی دیگر منه
می‌کشم در پای خود چندان که بتوانی مرا

با رقیبانت نکردم آن‌چه با من می‌کنند
این زمان سودی نمی‌دارد پشیمانی مرا

زین جهان چیزی نخواهم خواستن جز وصل تو
گر فلک یک روز بنشاند به سلطانی مرا

کس خریدارم نمی‌گردد ، که دارم داغ تو
زآن همی آیم برت ، چندان‌که می‌رانی مرا

 بر سر کوی تو دشواری کشیدم سال‌ها
دور ازین در چون توان کردن به آسانی مرا ؟

در درون پرده‌ای با دشمنان من به کام
وز برون مشغول می‌داری به دربانی مرا

گفته‌ای در کار عشقم اوحدی دانا نبود
چون توانم گفت ؟ نه آنم که می‌دانی مرا

اوحدی مراغه ای

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.