برای تو در این‌جا نوشته‌ام

من دوست داشتم
که صورت زیبایی را بر روی سینه‌ام بگذارم
وَ بمیرم اما نشد
هستی خسیس‌تر از این‌هاست
دردی که آدم حسی
احساس می‌کند
بی‌انتهاست
من این چکیده‌های اول و آخر را هم
برای تو در این جا نوشته‌ام
گرچه روحم تبلور ویرانی است
اما، ذهنم غریب‌ترین چیز است
هر روز گفتنِ این چیزها برای من
از روز پیش دشوارتر شده است
من حافظ تمامی ایام نیستم
اما حتی اگر بمیرم
چیزی نمی‌رود از یادم
عمری گذشته است و نخواهد آمد
عمر همه نه عمر منِ تنها
من خاطرات عالم و آدم را
در دایره در باغ کاشته‌ام
آن دایره در باغ
محصول حِسِّ زندگانی من بود
هر میوه‌ای که می‌افتد از شاخه‌ی درخت می‌افتد در دایره
تکرار می‌شود در دایره
تکرار و فاصله ، تکرار و دایره
تکرار دایره‌ها در میان فاصله‌ها
محصول حِسِّ زندگانی من بود
من این نگاه دایره‌ای را هم
برای تو در این جا نوشته‌ام
حالا نزدیک‌تر بیا و کلید در باغ را از من بگیر
نشانی آن باغ را روی کلید
برای تو در این‌جا نوشته‌ام
من سال‌هاست دور مانده‌‌ام از تو
و می‌روم که بخوابم
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت پروانه‌وار
در باغ گردش کن
من بال‌های پروانه‌ها را هم
با رنگ‌های تازه
برای تو در این‌جا نوشته‌ام

رضا براهنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.