ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آنزمان که من
از احتیاج جوانی و شرم
به سوی تو آمدم با تمنا
تو خندیدی
و از عشق من یک بازی ساختی
حالا خستهای
و دیگر بازی نمیکنی
با چشمهای تاریک
به سوی من مینگری
از روی احتیاج
و میخواهی عشقی را داشته باشی
که من داده بودم به تو
دریغا
که آن عشق از بین رفته است
و من نمیتوانم بازگردم
روزگاری آن عشق مال تو بود
حالا دیگر هیچ نامی را نمیشناسد
و میخواهد تنها باشد
هرمان هسه
ترجمه : مصطفی صمدی