سالهای پاییزی عمرم

ایستاده ام در آستانه ی سالهای پاییزی عمرم
هیچ خورشیدی گرمای تابستانم را برنمی گرداند

تو هم هر روز
مثل روزهای پاییز ، حضورت کوتاه و کوتاه تر می شود

سالهاست عادت کرده ام به تنهایی خودخواسته ام
و همنشینی با کاغذو قلمی که میدانم تنهایم نمیگذارند

سالهاست به تلخ نوشیدن عادت کرده ام
آنقدر که دهانم و حرفهایم بوی تلخی می دهند
از من و تلخی هایم بگذر

خیال باطلی بودکه فکر می کردم همدردها حال یکدیگر را بهتر می فهمند
خیال باطلی بود که فکر می کردم

اصلا بگذریم
خیال باطل را که دوره نمی کنند

اعظم جعفری

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه جمعه 7 دی 1397 ساعت 00:13 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

بیمن طالع فیروز و بخت فرخ فال

همای دولت و اقبال میگشاید بال

فراز بارگه خواجهٔ زمین و زمان

فلک مهابت مه روی آفتاب نوال

خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک

محیط مرکز دولت سپهر جاه و جلال

به قهر حاسد سوز و به لطف مجلس ساز

به جود دشمن مال و به رای دشمن مال

سزد که صدر نشینان کارخانهٔ قدس

کنند از سر تعظیم و ز سر اجلال

ثنای حضرت او بالعشی والابکار

دعای دولت او بالغدو والاصال

اگر چه رشحهٔ فیض سخای او باشد

خرد امید نبندد دگر به نیل منال

جهان پناها عالی جناب حضرت تو

مقر جاه و جلالست و منبع افضال

زنور رای تو گر مقتبس شود مه و مهر

منزه آید از وصمت محاق و زوال

بود چو بود تو سنجند خازنان درت

ترازویش فلک اطلس و زمین مثقال

ترا رسد به جهان سروری به استحقاق

ترا رسد به جهان خواجگی به استقلال

زمین به حکم شما گشت مستقیم ارکان

زمان ز کلک شما گشت منتظم احوال

تصور است عدو را خیال منصب تو

«زهی تصور باطل زهی خیال محال»

در این میان غزلی درج میکنم زیرا

ز جنس شعر، غزل به برای دفع ملال

رسید موسم گل باز کز شمیم شمال

دماغ دهر شود از بخور مالامال

زمین زلاله تذرویست نسترن منقار

هوا ز ابر عقابیست آتشین پر و بال

چو شانه کرد صبا جعد سنبل سیراب

بنفشه بر طرف عارض چمن زد خال

میان صحن چمن عکس برگ گل بر جوی

چو آتشیست بر آمیخته به آب زلال

غزال خرمن سنبل کشید در آغوش

چکاو لالهٔ نعمان کشید در چنگال

پیام گل به سوی باده میبرد گوئی

چنین که باد صبا می‌دود به استقبال ...




سلام و عرض ادب

خوشحالم که حالتون خوبه ، و دوباره وبلاگتون آپدیت شد

براتون همیشه آرزوی سلامتی و تندرستی رو از خداوند خواستارم

حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند
بنای شوق ز ما استوار خواهد ماند

کنون که کشتی ما در میان موج افتاد
سرشک دیده ز ما برکنار خواهد ماند

اساس عهد مودت که در ازل رفتست
میان ما و شما پایدار خواهد ماند

ز چهره هیچ نماند نشان ولی ما را
نشان چهره برین رهگذار خواهد ماند

ز روزگار جفا نامه‌ئی که عرض افتاد
مدام بر ورق روزگار خواهد ماند

شکنج زلف تو تا بیقرار خواهد گشت
درازی شب ما برقرار خواهد ماند

چنین که بر سر میدان عشق می‌نگرم
دل پیاده بدست سوار خواهد ماند

حدیث زلف و رخ دلکش تو خواهد بود
که بر صحیفه‌ی لیل و نهار خواهد ماند

فراق نامه‌ی خواجو و شرح قصه‌ی شوق
میان زنده‌دلان یادگار خواهد ماند

خواجوی کرمانی


سلام دوست عزیز و گرامی
خیلی ممنون که همچنان پیگیر وبلاگم هستید و خدا را شکر میکنم که این توانایی را دوباره به دست اوردم که دوباره در جمع شما عزیزان باشم انشالله که شما نیز در کنار خانواده عزیزتان همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.