گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا

گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا
بندۀ سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا ؟

بس که کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت
بعد ازین بر گریه خود خنده می‌آید مرا

بستۀ زلف پری‌رویان شدن از عقل نیست
لیک من دیوانه‌‌ام ، زنجیر می‌باید مرا

وعدۀ وصل توام داد اندکی تسکین دل
تا رخ خوبت نبینم دل نیاساید مرا

وه که خواهد شد ، هلالی ، خانۀ عمرم خراب
جان غم‌فرسوده چند از غم بفرساید مرا ؟

هلالی جغتایی

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه جمعه 7 دی 1397 ساعت 00:18 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

ای دل غم این جهان فرسوده مخور

بیهوده نئی غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید

خوش باش غم بوده و نابوده مخور


سلام و عرض ادب


بسیار عالی ، موفق باشید

دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش
در دیده تویی و گر نه جیحون کنمش

امید وصال تست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش

ابوسعید ابوالخیر


از لطف و محبت شما سپاسگزارم خانم منیژه عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.