به سرنوشت رضایت دادم

تو ساعتی
تو چراغی
تو بستری
تو سکوتی
چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت

تو واژه ای
تو کلامی
تو بوسه ای
تو سلامی
چگونه می توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه هایت

تو یادگاری
تو وسوسه ای
تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات

بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم

محمدعلی سپانلو

نظرات 2 + ارسال نظر
ناهید یکشنبه 15 مهر 1397 ساعت 00:20 http://tabicaran.blogfa.com/

سلام
خوشحالم ک این شعر زیبارو دوست داشتین و در وب تون قرار دادین
سپاس

خواهش میکنم دوست عزیز
انتخاب شما بسیار زیبا و دلنشین بود
مانا باشید
با مهر
احمد

ناهید یکشنبه 15 مهر 1397 ساعت 00:17 http://tabicaran.blogfa.com/

مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سال‌هایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
تو با همه چیز من آمیخته ای

رسول یونان

اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی

اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها

اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم

هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو

رسول یونان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.