از نزدم تو خواهی رفت

از نزدم
تو خواهی رفت
سرانجام یک روز
و گم خواهد شد همه شعرهایم
و من پیر خواهم شد
و هزار شب دیگر
خواهند گذشت
بی دستان تو
در تنهایی

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
مترجم  : رضا نجفی

نظرات 1 + ارسال نظر
ناهید دوشنبه 12 شهریور 1397 ساعت 20:58 http://tabicaran.blogfa.com/

درد دارد عشق، اما دردِ بدتر دوری‌اش
پیرِ دلتنگی بسوزد، بالاخَص اینجوری‌اش

کار وقتی بیخ پیدا می‌کند مستأصلی
درد دارد این پدیده با تِمِ مجبوری‌اش

حوصله سر می‌رود، بیزار هستی از خودت
از تمامِ عالم و آدم، بهشت و حوری‌اش

شعر می‌گویی کمی با واژه‌ها غُر میزنی
شد نمک بر زخم‌هایت این غزل با شوری‌اش

یک ترانه تویِ ماشین اتّفاقی، بی هوا
گریه می‌اندازَدَت با اوجِ بی منظوری‌اش

مثل یعقوبی که از دوریِ یوسف کور شد
جای وصلِ او گرفتاری به دردِ کوری‌اش

عکس می‌بینی و پیراهن به چشمت می‌کِشی
صورتت را شب به شب با اشک‌ها می‌شوری‌اش

باد را بو می‌کنی، انگار بویش نیست، نه
باد هم شرمنده شد، می‌پیچد از معذوری‌اش

سر به رویِ دفتر و خودکار هر شب وقتِ خواب
درد دارد عشق اما دردِ بدتر دوری‌اش


فاروق تیموریان

با تو حرف می‌زنم
با تو حرف می‌زنم
از ته این دلم
می‌دانم جواب نمی‌دهی
جواب چطوری بدهی
وقتی که تو را خیلی‌ها با فریاد می‌خوانند
تمام آنچه من می‌خواهم اجازه‌ای‌ست
بدهی این‌جا منتظر بایستم
که علامتی به من بدهی
از ته این دلم از
خودت




گونر اکلوف
ترجمه : بیژن الهی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.