می روم نزدیک و حال خویش میگویم به او

می روم نزدیک و حال خویش میگویم به او
آنچه پنهان داشتم زین پیش ، میگویم به او

گشته ام خاموش و پندارد که دارم راحتی
چند حرفی از درون ریش میگویم به او

غافل است او از من و دردم شود هر روز بیش
اندکی زین درد بیش از پیش میگویم به او

غمزه ات خونریز و دل در بند لعل نوشخند
دل نمیداند جفای خویش ، میگویم به او

گرچه وحشی دل از او برکند ، می رنجد به جان
گر بد آن دلبر بد کیش میگویم به او

وحشی بافقی

نظرات 1 + ارسال نظر
Manizheh شنبه 16 تیر 1397 ساعت 08:31 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

آوِِخ ٬هنوز زخمیم و رنج می برم

دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم


مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟

غم را نمی شود که به رویم نیاورم


قانون روزگار چگونه است کین چنین

درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم


تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است

از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم


وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت

از این همیشه ها که ندارند باورم


حال مرا نپرس که هنجار ها مرا

مجبور می کنند بگویم که بهترم


از : زنده یاد نجمه زارع

کی ببینم چهره زیبای دوست ؟
کی ببویم لعل شکرخای دوست ؟

کی درآویزم به دام زلف یار؟
کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست ؟

کی برافشانم به روی دوست جان ؟
کی بگیرم زلف مشک‌آسای دوست ؟

این چنین پیدا ، ز ما پنهان چراست ؟
طلعت خوب جهان پیمای دوست

همچو چشم دوست بیمارم ، کجاست
شکری زان لعل جان‌افزای دوست ؟

در دل تنگم نمی‌گنجد جهان
خود نگنجد دشمن اندر جای دوست

دشمنم گوید که : ترک دوست گیر
من به رغم دشمنان جویای دوست

چون عراقی ، واله و شیدا شدی
دشمن ار دیدی رخ زیبای دوست

فخرالدین عراقی


سپاس دوست عزیز و بزرگوارم از همراهی تون و شعر زیبایی که نوشتید
زنده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.