می‌خواهم و می‌خواستمت ، تا نفسم بود

می‌خواهم و می‌خواستمت ، تا نفسم بود
می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود ، که این شعله‌ی بیدار
روشن‌گر شب‌های بلند قفسم بود

آن بخت ‌گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود ، که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو ، هیهات ، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله، که بجز یاد تو ، گر هیچ کسم هست
حاشا که بجز عشق تو ، گر هیچ کسم بود

سیمای مسیحائی اندوه تو ، ای عشق
در غربت این مهلکه فریادرسم بود

فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.