آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت

آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت

آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را ، همچو زلف خود ، پریشان کرد و رفت

قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی
بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت

گر دل از دستم بغارت برد ، چندان باک نیست
غارت دل سهل باشد ، غارت جان کرد و رفت

رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی
باز گرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت

دل بسویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت
کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت

در دم رفتن هلالی جان بدست دوست داد
نیم جانی داشت ، آن هم صرف جانان کرد و رفت

هلالی جغتایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.