صد خزان افسردگی بودم ، بهارم کرده ای

صد خزان افسردگی بودم ، بهارم کرده ای
تا به دیدارت چنین امّیدوارم کرده ای

 پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک
 در حریم شوق ها آیینه دارم کرده ای

 در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر
 روشنایی بخشِ چشمِ انتظارم کرده ای

در شهادتگاه شوق از جلوه ای آیینه دار
پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای

 می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق
تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای

زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر
جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای

نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل
کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای

محمدرضا شفیعی کدکنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.