رنگ دوست داشتن

رنگ شب به موهایم زدم
روز پاکش کرد
رنگ بهار به خودم زدم
پاییز آمد و پاکش کرد
شادی رنگ خودش را بر من زد
ناامیدی آمد و پاکش کرد
رنگ غرور را بالا کشیدم
که ترس آمد و پاکش کرد
تنها رنگی که وا نرفت
و پاک نشد
رنگ دوست داشتن بود

شیرکو بیکس
ترجمه : محمد مهدی پور

نظرات 3 + ارسال نظر
Manizheh جمعه 4 اسفند 1396 ساعت 18:54 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی



سلام و عرض ادب

مثل همیشه عالی

در قمار عشق آخر ، باختم دل و دین را
وازدم در این بازی ، عقل مصلحت بین را

فصل نوبهار آمد ، جام جم چه می‌جویی
از می کهن پرکن ، کاسه سفالین را

آن که در نظر بازی ، عیب کوه‌کن کردی
کاش یک نظر دیدی ، عشوه‌های شیرین را

باد غیرت آتش زد ، در سرای عطاران
تا به چهره افشاندی ، چین زلف مشکین را

گر ز قد رخسارت ، مژده‌ای به باغ آرند
باغبان بسوزاند ، شاخ سرو و نسرین را

چون ز تاب می رویت از عرق بیالاید
آسمان بپوشاند ، روی ماه و پروین را

در کمال خرسند ، نیش غم توان خوردن
گر به خنده بگشایی آن دو لعل نوشین را

گر تو پرده از صورت ، برکنار بگذاری
از میانه بر چینی ، نقش چین و ماچین را

دفتر فروغی شد پر ز عنبر سارا
تا به رخ رقم کردی خط عنبرآگین را

فروغی بسطامی


با درود و سپاس از خمراهی تون و شعر زیبایی که نوشتید بانو منیژه عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

فرزانه پنج‌شنبه 3 اسفند 1396 ساعت 01:50

سلام و درود احمد عزیز. احوالتون چطوره؟
چقدر سروده ی زنده یاد شیرکو بیکس زیباست. درود بر شما و طبع لطیفتون.. اینبار سروده ها تنوع بیشتری دارند بسیار دلنشینند. برقرار باشید.

سلام فرزانه عزیز
خدا را شکر با دعای خیر دوستان خوب هستم
خیلی ممنون از اینکه وقت می گذارید و شعرها را مطالعه می کنید و خوشحالم که شعر شیرکو بیکس را دوست داشتید امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

سما چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 16:44

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،

بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و

برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...


"احمد شاملو"

هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که می رسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب ترا
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می ایم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه

فریدون مشیری


با درود و سپاس فراوان از همراهی صمیمانه ات و شعر بسیار زیبایی که نوشتید سما عزیز
ممنونم که وقت می گذارید و شعرها را با حوصله می خوانید
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.