عشق شبیه مرگ است

عشق شبیه مرگ است
اما همیشه شبیه بهار از راه می رسد
ابتدا
از فرق سر تا نوک پا شکوفه می زنی
بعد
همچون برگهای پاییزی فرو می ریزی
و به یک درخت عریان تنها تبدیل می شوی
در درختها ، ساقه پیش از برگ می میرد
می دانستی ؟
اول پلک هایت می لرزد
بعد انگشتانت
شبیه مرگ است عشق
دیگر اینکه می بینی
مثل ماهی از آب بیرون افتاده
مثل خدایی که فراموشش کرده ای
و مثل یک جدایی دیوانه وار
آدمها فراموشت می کنند
ستاره  به ماه
زمین به آسمان
و عشق به خیالی کور بدل می شود
و تنهایی آرام آرام تو را می بلعد 


 می بینی که سرنوشت فراموش می شود
و روزی غیرممکن ها را با چشمهای خودت می بینی
عشق به خیالی بدل می شود
و کسی که در هفت آسمان یک ستاره هم ندارد
تورا به آرامش می رساند

عشق به مرگ شبیه است
اما همیشه شبیه بهار از راه می رسد
مثل بهار
از راه می رسد
ومدهبی دیگر بنا می کند
سپس موسی را به تور آتش می اندازد
عیسی  را به کشیدن چهار میخ خودش مشغول
و خوف لا اله الا الله  را در درون محمد ( ص ) بیدار می کند
عشق این است
این پایان عشق است
این آخرین نام عشق است

عصا تنهایی موسی
چهارمیخ تنهایی عیسی
و قران تنهایی محمد ( ص ) است
اولین انسانی عاشق
اولین انسان تنها بود
اولین تنهایی انسان
او اولین کسی بود که تنهایی را عشق نامید
تنهایی این است
نهایت عشق
فرقی هم نمی کند
دوست داشتن دوست داشتن است
خدا را دوست بدار
یا یک زن را
در هر حال خواهی دید
که ازهر چیزی شیرینی
ته مزه ای از تلخی در گوشه ای از دهانت باقی می ماند
بعد از عیسی ، موسی و محمد
تنها ترین انسانها
بزرگترین عشق ها را زندگی کرده اند

دوست داشتن شبیه مرگ است
اما شبیه بهار از راه می رسد همیشه
دوست داشتن شبیه مرگ است
تنها خون یا چوبه ی دار و اعدام با خود ندارد
عشق شبیه مرگ است
اما روی کره زمین حتی یک انسان نمی توان یافت
که در طول زندگی اش
حداقل یک بار از خدا مرگ نخواسته باشد

رستم بهرودی شاعرجمهوری آذربایجان
مترجم : صالح سجادی

نظرات 1 + ارسال نظر
layle سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 00:29

فوق العاده بود لایک

خوشحالم که این شعر را پسندید
ممنونم از حضور صمیمانه تون
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.