مرا به سرزمینِ خواب‌هایت ببر

در پشتِ پلک‌هایت
آن دو برگِ روشنِ افرا
چه خوابی می‌بینی ؟

با دست‌هایی که دو آتشفشان‌ هم‌گون را پاس می‌دهند
تا این شب
هم‌چنان آرام‌ترین شبِ زمین باشد
با چانه‌ی بالا برده به قهرت
که گهواره‌ی بوسه‌های توست
و بازی‌گوشانه
گویی حقیقتِ عشقِ مرا
انکار می‌کند
چه خوابی می‌بینی ؟

مرا به سرزمینِ خواب‌هایت ببر
سفیدبرفیِ عریانی که
به بوسه‌ی هیچ کوتوله‌ای
بیدار نمی‌شوی

کولیان در دلتای سرشانه‌هایت
آواز می‌خوانند
و گلوگاهت
کهکشانِ راهِ شیری را
به بی‌راهه می‌برد

غلت می‌زنی و ماه
بر آبگینه‌ی خزر غوطه می‌خورد
غلت می‌زنی و باد
بر شالی‌زارهای ساری می‌وزد
و این بستر
به پرده‌ای بدل می‌شود
که نقاشانِ بزرگ
در بازآفریدنش درمانده‌اند

تا پلک نگشایی
سپیده سر نخواهد زد

یغما گلرویی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.