اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
 پر از ردپای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد
اگر آسمان می توانست ، یکریز
شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می کرد
و می شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم
اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد
اگر کوها کر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد می ایستاد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم
تو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم

قیصر امین پور

نظرات 3 + ارسال نظر
ناهید شنبه 3 تیر 1396 ساعت 00:02

ی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی‎خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم‎های نگران آینه‎ی تردیدند

نشد از سایه‎ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی‎وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل‎ها را همه با فاصله‎ات سنجیدند

تو بیایی همه‎ی ثانیه‎ها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند


قیصر امین پور

آزادتر از عطر گل و مرغ هوا باش
چون قاصدکی در دل این باغ رها باش

در کوچه‌ی خوشبختی ما رهگذری نیست
قدری بنشین، راه برو، عابر ما باش

چیزی به زمین‌خوردن دیوار نمانده‌ست
بی‌فاصله با بازترین پنجره‌ها باش

لبخند بزن ای نفست صبح بهاری
یا حرف بزن، در شب ما نور- صدا باش

از دست نرفتم که تو از پا ننشینی
برخیز که برخیزم، هستم که بیا... باش

مژگان عباسلو


ممنونم از توجه تون و شعر زیبایی که نوشتید خانم ناهید عزیز
موفق باشید
با مهر
احمد

ساحل جمعه 2 تیر 1396 ساعت 23:44

دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است
اینکه بتوانی با زخم های زندگی
هنوز سرپا ایستاده باشی

دوست داشتن
گاهی وقت ها، زندگی ست
همانند سینه ای بدون نفس ،
از مرگِ
قلب بدون عشق
آگاه باشی

دوست داشتن
گاهی وقت ها
سنگین است
به سان
سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن

و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است

زنده نگه داشتن
کسی درون ات
حتی
با وجود این فاصله های دور

اُزدمیر آصاف

اجازه بده برایت چای درست کنم،
زیبایی تو در این سپیده دم، آن قدر زیاد است که باور کردنی نیست،
و صدای تو مانند تصویر زیبایی روی لباس دختری مراکشی است.
و گردنبند تو مانند بچه ای است که زیر آینه بازی می کند…
و آب را از لبان گلدان می نوشد.

اجازه بده برایت چای بریزم، من گفتم دوست دارم؟!
آیا من گفتم خوشحالم که آمدی؟!
و آمدن ات همانند حضور قصیده، شادی را به ارمغان می آورد؟!
و به مانند آمدن کشتی ها وخاطرات دور دست…؟!

نزار قبانی
ترجمه:عبدالرضا قنبری


ممنونم از حضور صمیمانه تون و شعر زیبایی که نوشتید ساحل عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

ناهید جمعه 2 تیر 1396 ساعت 23:29

این گلدان را من نشکسته ام
که در من هنوز جسارتی هست برای راست گفتن
و حتا نمی دانم چه کسی آن را شکسته است
که بر حسب اتفاق این جایم من
و اگر این گونه گرفته ام
دلم به حال این گل می سوزد
و در صدایم نیز اگر که لرزشی می بینید
باور کنید که از ترس نیست که از اندوه ست

و اما روزی که معلوم شود بی گناهم من و به ناحق مرا شکسته اید
دیگر چه فایده اگر تمام جهان را به من تعارف کنید


هرمز علی پور

بی هیچ نام
می‌آیی
اما تمام نام‌های جهان باتوست

وقت غروب نامت
دلتنگی‌ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می‌آیی
نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت
حواست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می‌زند
می‌گریزی
نام گریزناکت
رویاست

حسین منزوی

ممنونم از همراهی شماو شعر زیبایی که نوشتید خانم ناهید عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.