برای دختر موج

صبح فردا ما قهوه نخواهیم نوشید
و هیچ دسته گلی به میعادگاهمان نخواهد آمد
با اوهام غربت خود به خواب می رویم
هرکداممان
در شب سرما
در بستر خود غرق خواهیم شد
و سپس ؟

سپس
جای بوسه ها برگونه ها خواهد خشکید
و در همآغوشی
 عشقِ بلند بالا انکار خواهد شد
فردا
مهتاب  در حوض ایوانهایمان شاخ و برگ در می آورد
و نورش ،  شال می بافد
برای دختر امواج

اما مردی که  در را می گشاید
گردن اورا در چنگ میگیرد
شام گندمگونش را با اخگر وعده ای مشتعل میکند
سرود رعد را فراز چهره اش رها میسازد
تاج فراق بر سرش می نهد
و در سرزمین های تاریک تا حد نهایت
تبعیدگاهی برایش امضا میکند
سپس چه ؟

صبح روز عشق می رسد
به من زل می زند
بانوان شکوفه را می شمرد
و در گوششان غزل های دوستی زمزمه می کند
اما هیچیک از شکوفه های لبریز باران
دست بسویش دراز نخواهند کرد

سهام الشعشاع
مترجم : سودابه مهیجی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.