ای دل به کوی او ز که پرسم که یار کو

ای دل به کوی او ز که پرسم که یار کو
در باغِ پر شکوفه که پرسد بهار کو

نقش و نگارِ کعبه نه مقصودِ شوق ماست
نقشی بلندتر زده‌ایم ، آن نگار کو

جانا، نوای عشق خموشانه خوش‌تر است
آن آشنای ره که بوَد پرده‌دار کو

ماندم در این نشیب و شب آمد ، خدای را
آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو

ای بس ستم که بر سرِ ما رفت و کس نگفت
آن پیکِ ره‌شناسِ حکایت‌گزار کو

چنگی به دل نمی‌زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگیِ شب زنده‌دار کو

ذوقِ نشاط را می و ساقی بهانه بود
افسوس ، آن جوانیِ شادی‌گسار کو

یک شب چراغِ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره‌ی انتظار کو

خون هزار سروِ دلاور به خاک ریخت
ای سایه ، های هایِ لبِ جویبار کو ؟

هوشنگ ابتهاج

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.