من اثر باستانی‌ام

من
اثر باستانی‌ام
پیکری از گذشته‌های دور
آبم ، خاکم ، آتشم ، نورم ، نور
انگار کن در موزه‌ای به تماشایم آمده‌ای
انگار کن اسطوره‌ام
در نور ببین مرا
در سایه در تاریکی در آفتاب
صبور ببین مرا
امضای خدا بر من است
برخلاف مجسمه‌ها
قلبم می‌تپد برای تو
وقتی نیستی
دلم تنگ می‌شود برای تو
سبز آبی کبود من!
تا به دست تو بیفتم
سینه به سینه چرخیده‌ام
دست به دست شانه به شانه
همچو یک نشانه
تکرار نمی شوم دیگر
همین یکبار
دیگر نخواهی دید مثل من
دیگر نخواهد بود
بیا کنارم بنشین
با من حرف بزن
با من عشق بورز
با من عکس بگیر
عشق من
باور کن
من اصلم
اثر باستانی‌ام
جور دیگری نگاهم کن

عباس معروفی

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 11:15

برای تو می‌نویسم که
«شعر در باغ تنت
شکوفه می‌زند از
بهار نارنـــــــجی که
شبِ زمستانیِ تنهایی‌ام را
آغشته به عطرآگینیِ نفس‌های اردیبهشتی می‌کند که
دستش با تمامِ هذیان‌های آلوده به عشق تو
در یک کاسه است..»

برای تو است که می‌نویسم
«تلاقیِ این همه بهار
با بوسه‌های تو اتفاقی نیست..
گیرم که باغ تنت
در پشت پرچین‌های تو در تو
به اسارت نشسته باشد..
همین که
از هوای این شعر
به گل می‌نشینی از عشق.. یعنی
رسالتِ بهشت را
در حق آغوشِ من تمام کرده‌ای..»

برای تو خواهم نوشت که
« هوا در منهای تو
همیشه یخ‌بندان است..
و اشک در منفیِ نگاهت
همیشه به انجماد می‌رسد.. اما
من هنوز امید دارم به
تحویلِ این تنهایی در بهارِ آغوشِ تو..

زمستان نخواهد ماند..
و شعر در آغوشِ تو به بار خواهد نشست..»

حمیدرضا_هندی

تو نیستی، اما
وقتی به تو فکر می‌کنم
صدای آب را
در رگ‌های خاک می‌شنوم
گل‌سرخِ حیاط
در آینه‌ی نگاهم
زود به زود می‌شکفد
و آسمان
پُر از پروانه و بادبادک می‌شود

تو نیستی، اما
وقتی به تو فکر می‌کنم
دریا نزدیک‌تر می‌آید
ابرهای سیاه دور می‌شوند
و باران
هر وقت بگویم می‌بارد

تو نیستی، اما
وقتی به تو فکر می‌کنم
تو را می‌بینم
در باغچه ایستاده‌ای
به گل‌ها آب می‌دهی

رضا کاظمی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.