سهم من از عشق تو لبخند نیست

باد پشت شیشه سور بر پا کرده است
باز می کنم این پنجره را
باد به درون خانه ام می پرد و
در لباس پرده
شاد و مدهوش کنان می رقصد

اولین روزهای زمستان است
باد عطر هزاران نرگس شاداب را
ارمغان ِ دست من آورده است
تا که چون ایام دور
از حریر دست او
دسته ای نرگس بچینم
باد هم می داند
که تو نوبرانه ی نرگس را
بیش از هر پیشکشی می طلبی

اما
از کجا باید بداند باد
نرگس چشم تو دیگر در کار نیست
از کجا باید بداند
قلب تو از مهر من پر بار نیست
از کجا باید بداند باز
سهم من از عشق تو لبخند نیست
از کجا باید بداند
دست من دیگر به دستت بند نیست

دست رد بر سینه ی او می زنم
پشت سر پنجره را می بندم
باد زوزه میکشد پشت شیشه من ولی
با خیالی پر جنون ، کابوس وار
از خودم می پرسم
این زمستان چه کسی
دسته های نرگس شاداب را
دست آغوش دلت خواهد داد ؟

من به رسم روزگار
پشت یک بغض فقط
می خندم

مصطفی زاهدی

نظرات 1 + ارسال نظر
پیچ و مهره شنبه 18 دی 1395 ساعت 12:24 http://www.sanatcaran.com/

قشنگ بوود

ممنونم از همراهی صمیمانه شما دوست گرامی
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.