بهانه آوردم

هی خواستم فراموشت کنم نشد
هربار کم آوردم پیش چشمهایت
هرباراز لب هایت فریب خوردم
هربار برایت بهانه آوردم
وهی بهانه آوردم ، بهانه
می دانم این ها همه بی فایده اند
اما من
باز نخواهم گشت
سرزنشت نمی کنم که  فریبم دادی
خودم را رها کردم تا فریبم دهی
ابلهم ، ابلهی بزرگ
ببین که عشقت چه کرد

حنان حسنی
مترجم: بی بی سمانه رضایی

نظرات 5 + ارسال نظر
فرزانه جمعه 15 مرداد 1395 ساعت 03:20

زندگی را می بازی
وقتی قلبت را به کسی می دهی
که شکل زندگی تو نیست...!

#امیر_وجود

در دلم جنگلی دارد می سوزد
که روی تن تمام درختانش
زخم هایی هست
که نام تو را تکرار می کنند
من در این جنگل
دلم
دارد
می سوزد

کامران رسول زاده


ممنونم از حضور صمیمانه ات و شعر زیبایی که نوشتید فرزانه عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

نیلوفر چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 08:30

کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری که خیلی می‌ارزی.

خورخه لوئیس بورخس

نیاز دارم به شنیدن صدای تو
اشتیاق به بودن در کنار تو
و درد سودا زده ای
از سر نبودن نشانه های باز آمدن تو

شکیبایی ، شکنجه من است
نیازی مبرم دارم به تو ، ای پرنده عشق
به مهر تابناکت بر روز یخزده ام
به دست یاری دهنده ات بر زخم هایم
که راویشان هستم

آه ، نیاز ، درد ، اشتیاق
بوسه های پر دوامت ، مایه حیات من
ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار

از وقتی که رفته ای ، گل من ، دوست دارم که باز آیی
تا آرام کنی معبد اندیشه را
که با نور ازلیش نابود می کند مرا

میگوئل هرناندز


با درود و سپاس فراوان از حضورتون و شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم نیلوفر عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

دلارام دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 12:56

گیسوانت در باد
چه تازیانه ها میزند بر
قلبِ سرکشی که تنها تو را میخاند...
با من از عشق بگو

با لبانت تازیانه بزن

برایم از هرآنچه مرا به تو پیوند میدهد
سخن بگو

با لبانت نازیانه بزن

برایم از دیوانگیهایِ جنون بارِ دستانت بگو و

با لبانت تازیانه بزن...

بوسه هایت همچون معجزه ای
حک میکند آیه های بودنت را
بر بلندای احساس عطش آلودم...

من در تو آغاز میشوم
و رها از هرآنچه نیست
در تو هست میشوم....

اگر تو نخواهی
هرگز آغازی نخواهد بود
و این داستان ناقص خواهد ماند
بعد از تمام آن زخم ها
نمی توان عشقی تازه را
خلق کرد
آری
یک کودکی پریشان
تمام داستان من این بود
حالا چند عشق هم اگر
از دلم گذر کند
این ویرانی ها را نمی توان
دوباره مرمت کرد
اگر تو نخواهی
هرگز آغازی نخواهد بود
برای یکی شدن ، دیر مانده ایم
و تمام این سال ها
در خانه هایی اشتباه
سپری شد
به روزهای جوانی
دیگر نمی توان برگشت
بیا
قول دهیم
اگر تو نخواهی
هرگز آغازی نخواهد بود

مورات هان مونگان
مترجم : سیامک تقی زاده

مهربانوA2M2 شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 23:01

خاطره‌ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه.

در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگین‌تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه‌زا شنیده است.

می‌دانم خدایان انسان را
بدل به شیء می‌کنند، بی‌آنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شده‌ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی!


آنا آخماتووا
ترجمه: احمد پوری

دلم تا برایت تنگ می شود
نه شعر می خوانم
نه ترانه گوش می دهم
نه حرفهایمان را تکرار می کنم
دلم تا برایت تنگ می شود
می نشینم
اسمت را
می نویسم
می نویسم
می نویسم
بعد می گویم
این همه او
پس دلتنگی چرا ؟
دلم تا برایت تنگ می شود
میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنم
و باز عاشقت می شوم

گروس عبدالملکیان


با درود و سپاس فراوان از مهر و محبت شما و شعر زیبایی که نوشتید مهربانو عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 04:16 http://m-bibak.blogfa.com

خیلی قشنگ بود خیلی ممنونم احمد جان

خوشحالم که دوست داشتی آقا محمد عزیز
شاد باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.