عشقت چو درآمد

عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد

احوال دلم باز دگر باره دگر شد


عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود

آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد


تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد

از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد


تا باد ، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد

از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد


در حسرت روزی که شود وصل تو روزی

روزم همه تاریک بر امید مگر شد


بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم

تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد


هان ای دل خاقانی خرسند همی باش

بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد


خاقانی

نظرات 2 + ارسال نظر
مهربانوA2M2 چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 17:58

طاقت برسید و هم بگفتم
عشقت که ز خلق می نهفتم

طاقم ز فراق و صبر و آرام
زآن روز که با غم تو جفتم

آهنگ دراز شب ز من پرس
کز فرقت تو دمی نخفتم

بر هر مژه قطره ای چو الماس
دارم که به گریه سنگ سفتم

گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شگفتم!

تقدیر درین میانم انداخت
چندانکه کناره می گرفتم

دی بر سر کوی دوست، لَختی
خاک قدمش به دیده رفتم

نه! خوارترم ز خاک بگذار
تا در قدم عزیزش افتم

زانگه که برفتی از کنارم
صبر از دل ریش گفت: "رفتم"

می رفت و به کبر و ناز می گفت:
بی ما چه کنی؟ به لابه گفتم:

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم

تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی
غنای ساده و معصوم شعر ناب منی

رفیق غربت خاموش روز خلوت من
حریف خواب و خیال شب شراب منی

تو روح نقره یی چشمه های بیداری
تو نبض آبی دریاچه های خواب منی

سیاه و سرد و پذیرنده ، آسمان توام
بلند و روشن و بخشنده ، آفتاب منی

مرا بسوی تو جز عشق بی حساب مباد
چرا که ماحصل رنج بی حساب منی

همیشه از همه پرسیده ام ، رهایی را
تو از زمانه کنون ، بهترین جواب منی

دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطه پایان اضطراب منی

گُریزی از تو ندارم ، هر آنچه هست ، تویی
اگر صواب منی یا که ناصواب منی

حسین منزوی


ممنونم از همراهی و شعر بسیار زیبایی که نوشتید مهربانو عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

دلارام چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 14:29

دور تنم
حصاری بکش به وسعت آغوشت
انگشتانت را
بر بدن دلتنگم بکش
ولی با بغض هایم غریبه باش!
نازکند
با لمس انگشتانت می شکنند.


نیلوفر_غفاری

تمام روز را
باران مال خود کرده
می آید و
می نشیند میان درختان انبوه
و می شوید
دروغ های آبداری را
که بر جاده ی خاطرات سنگینی می کند.
می ماند دَمی
بر راهی که خاطرات
ما را از هم جدا می کند
بیا، محبوب من
بیا هر آن جا که
توان گفتن با قلب ات را باز یابم

جیمز جویس

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.