اقرار می کنم

می توانم اقرار کنم که حالم خوب نیست
وتنها نداشتن تو خانه ام را خراب کرده است
به نداشتن تو فکر کرده ام
با تمام فلسفه های جهان
اما چیزی برای آرام شدنم نیافتم
جای من درون جهان  اضافه بود
امروز
درست همین جا اقرار می کنم
وقتی عاشق تو بودم
حواست به روبرو نبود
نشسته بودی ستاره های نورانی را رصد می کردی
گاهی با حلقه های گیسویت
وگاهی با عاقبت من بازی می کردی
تو عاشق خودت بودی
مثل تمام چیزهایی که عاشقش بودی

نجوان درویش
مترجم : بابک شاکر

نظرات 6 + ارسال نظر
کاکتوس چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 00:10

ﻣﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﻰ ﺯﻧﺪ
ﻟﺐ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﻧﻤﻰ ﺑﻮﺳﺪ
ﻣﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﯿﻨﻰ ﺍﺵ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﻯ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺑﻮﯾﺪ
ﺑﺎ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺶ
ﭼﯿﺰﻯ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﻮﺩ
ﻣﺮﺩﻯ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻧﹻ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭ ﺑﺎﺯﻭﺍﻧﹻ ﺑﻠﻨﺪ
ﮐﻪ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮑﺸﺪ
ﻣﺘﺮﺳﮑﻰ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﻯ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﺍﺩﻩ...!
 
"ﻣﺮﺍﻡ ﺍﻟﻤﺼﺮﯼ"

وقتی من و تو را به خاک بسپارند
هر دو سرد و بی حس
و چهره هامان پوشیده در نقاب
روگرفته از هم
چقدر تنها خواهیم بود
چه کنیم ؟
به راستی چه باید بکنیم
تو بی من ؟
و من بی تو ؟
نمی توانم تاب بیاورم
که تو قبل از من بمیری
و نه می توانم اشکهای تو را به خاطر مرگ خویش مجسم کنم
ما چه تنهاییم
چه می توان کرد
تا یک تن شویم ؟
تو و من
و من با تو ؟

هارولد مونرو


ممنونم از لطف و محبت شما کاکتوس عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 15:29 http://m-bibak.blogfa.com

بوسیدمش

بی بهانه

سیب گونه هایش

رسید...

آنروز

هیچ نخوردم

نگران بودم

مبادا بوی گندم

طعم لب هایش را ببرد ...


((محمد شیرین زاده))

تو را نگا‌ه می‌کنم‌
چشمانت خلاصه‌ی‌ آتش‌فشان‌ است
هم‌‌رنگِِ خاک‌ِ دیاری‌ که‌ دوستش‌ می‌دارم
چال‌ِ کنج‌ِ لبانت‌
هلالک‌ِ جُفتی‌ ماه‌ است‌
با خورشیدی‌ در قفا
که‌ مردمان‌ِ سرزمین‌ِ قلب‌ِ مرا
به‌ وِلوِله وا می‌دارد
با انگشت‌ِ اشاره‌ی‌ رو به‌ آسمان
خنده‌ات‌ باران‌ِ مرواریدْ است‌
و اخمت‌
زلزله‌یی‌ که‌ شهر آرزوهایم‌ را
ویران‌ می‌کند
تو را نگاه‌ می‌کنم‌
و جهان‌ رنگ‌ می‌بازد
نگاهت می‌کنم‌
و خود را نمی‌بینم

یغما گلرویی

محمد شیرین زاده شنبه 26 تیر 1395 ساعت 14:49 http://m-bibak.blogfa.com

از کوچ پرنده
آشیانه بر جای می ماند
از کوچ من
ویرانه ای به نام قلب
((محمد شیرین زاده))

همه فکر می‌کنند این شعرها برای توست
حال آن‌که من هنوز
برای از تو نوشتن
مشق می‌کنم

رضا کاظمی

محمد شیرین زاده پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 16:32 http://m-bibak.blogfa.com

احمد جان شعر جدیدم تقدیم شما ...

مرا در آغوشت بگیر

آغوش تو سرزمینی ست که

هیچ پرنده ای از آن

کوچ نمی کند...

آغوش تو دریای ست که

نهنگ هایش

برای دیدن ساحل چشمانت

تن به خودکشی داده اند...

آغوش تو فصل بی تکرار یک رویاست

همیشه بوی باران دارد

بوی عشق...

و نفس هایم همیشه

از عطر پاک شکوفه هایش سرشار است

آغوش تو وعده خداست

در کتاب آسمانی

بهشتی که رود های عسلش

از لبان تو سرچشمه گرفته اند ...


((محمد شیرین زاده))

شبیه ممکن‌ترین اتفاق
خیره در حیرت بی‌ باور دیدگان پر بخل دنیا
عشق داده ای
دوستم داشته ای
شبیه معشوق ترین بازمانده ی بی‌ پروای این داستان
فریاد می‌‌زنم
سوگند به واژه ی سلیس باران
به روشن‌ترین لحظه ی روز ، کنار او
به تحمل غریب جاده ها
سوگند به قلب
به عشق
سوگند به صراحت ساده ی آسمان همیشه پر ستاره ی افسانه ها
زنان ، مردان قهرمان را دوست می‌‌دارند

نیکی‌ فیروزکوهی

محمد شیرین زاده پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 11:58 http://m-bibak.blogfa.com

سلام و درود ها احمد آقا عزیزم ممنونم از انتخاب های زیبات

سلام محمد عزیز
خواهش میکنم شاعر گرامی
خوشحالم که انتخاب های این هفته مرا پسندیدی
مانا باشی
با مهر
احمد

نیلوفر پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 10:43

خودم را
بهتر ازکف دست
بلدم
چشم بسته می دانم
زیر کدام درخت
باید عاشق بشوم
اما...
گم ام می کنی
تا پیدایت می شود
و جای دستت روی
تمام درخت ها مانده
همیشه همین طوریست

تمام جغرافیای من
در یک پس کوچه
تو
گم می شود!


آزاد نوروزی


درود و سپاس فراوان احمدآقای عزیز

دوست دارم
در این شب دلپذیر
عطر تو
چراغ بینایی من شود
و محبوبه شب راهش را گم کند
دوست دارم
شب لرزان از حضورت
پایش بلغزد
در چاله ای از صدف که ماهش می خوانند
و خنده آفتاب دریا را روشن کند
اما نه آفتاب است و نه ماه
عصرگاهی غمگین است
و من این همه را جمع کرده ام
چون دلتنگ توام

شمس لنگرودی


ممنونم از لطف و محبت شما نیلوفر عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.