امروز صبرم تمام شد

امروز صبرم تمام شد
توانستم دو گل را
از بوته های شمعدانی جدا کنم
دو گل را از بوته های شمعدانی جدا کردم
در لابلای صفحات کتاب گذاشتم
تا برای پیری ام اندوخته باشد
این صفحات کتاب با عقاید کهنه و پوسیده
در پیری به من کمکی نخواهد کرد

در پیری فقط امیدم
به این دو گل شمعدانی است

احمدرضا احمدی

نظرات 3 + ارسال نظر
سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 10:16 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


................................................................
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد .
صفای تو اما ، گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل، تا که من زنده ام ماندگار است.

فریدون مشیری

دستانم
تاب دوری ات را ندارند
به هر شاخه گلی می آویزند
تا عِطر نفس های تو را وام بگیرند
قدم هایم
یارای مقاومت ندارند
به هر بوم و برزنی کشیده می شوند
تا ردی از تو یابند
چشمانم
دو دو می زنند، تا مگر
میان چهره ی دلبرکان سیمین بر
نام و نشانی از تو یابند
افسوس چه دیر فهمیدم
قرن هاست که از اینجا
کوچیـــده ای

زهره طغیانی

دلارام سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 18:28

جناب زیادلو

هیچ جا هیچ جای این فضای مجازی واین وبلاگها وسایتها مثل اینجا نمیشه
این وبلاگ تکه منحصر به فرد
نمیدونم با انتخابهاتون چه عطر واسانسی را پخش میکنید که اینجا عاشقانه ترین فضاست
شعرهای انتخابی تونو دوست دارم اولین جایی که همیشه میام وسر میزنم اینجاست
خوندن اشعار این وبلاگ به ادم حس وحالی خوش میده
خوشحالم که هستید وخوشحالم که بهتر شدید..

سلام خانم دلارام عزیز
قبل از هر چیز از اینکه وبلاگم را همراهی می کنید و همواره مرا مورد لطف و محبت خودتان قرار می دهید کمال تشکر را از شما دارم
خیلی خوشحالم که انتخاب های مرا می پسندید و خدا را شکر میکنم اینجا حس خوبی به شما انتقال می دهد در ضمن بودن من با حضور شما دوستان عزیز معنا پیدا می کند
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 17:39 http://m-bibak.blogfa.com

پرندگان همه خیس اند

و گفتگویی از پریدن نیست

در سرزمین ما

پرندگان همه خیس اند

در سرزمینی که عشق کاغذی است

انتظار معجزه را بعید می دانم...


((خسرو گلسرخی))

دوباره غروب می شود
و خورشید آرام آرام
کوله بارش را
برای یک شب تکراری دیگر
می بندد
اما اینجا برای من
غروبی نخواهد بود
آنگاه که چشمان تو
تداعی کننده خورشیدی
تابناک تر و روشن تر است
برق نگاه تو
سالهاست صاعقه ها را
خانه نشین کرده است

لیلا صابری منش


با درود و سپاس فراوان اقا محمد عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.