شکیبایی ، شکنجه من است

نیاز دارم به شنیدن صدای تو
اشتیاق به بودن در کنار تو
و درد سودا زده ای
از سر نبودن نشانه های باز آمدن تو

شکیبایی ، شکنجه من است
نیازی مبرم دارم به تو ، ای پرنده عشق
به مهر تابناکت بر روز یخزده ام
به دست یاری دهنده ات بر زخم هایم
که راویشان هستم

آه ، نیاز ، درد ، اشتیاق
بوسه های پر دوامت ، مایه حیات من
ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار

از وقتی که رفته ای گل من
دوست دارم که باز آیی
تا آرام کنی معبد اندیشه را
که با نور ازلیش نابود می کند مرا

میگوئل هرناندز

نظرات 2 + ارسال نظر
سه نقطه های دلم ... دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت 19:39 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


...........................................................
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست.

حمید مصدق

دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
دلم گرفته است
برایِ تویی که نمی آیی
و اضطرابِ اینکه
آرام آرام
نمی آیی
هزار تکه ام کرده است
هزار تکه هایم را
به هزار راهِ تو فرستاده ام
اما هر بار به تلخِ تلخِ نبودن تو رسیده ام
و هیچکدام از راه ها نمی دانند
من دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
من دلم گرفته است برایِ تویی که نمی آیی...

امیرمحمد مصطفی زاده

دلارام یکشنبه 22 فروردین 1395 ساعت 17:50

سیاه پوشیده بودی
و دلتنگی‌هایت پیدا نبود
صورتت را پوشانده بودی
که اشک‌هایت پیدا نباشد
کجای کتاب‌های آسمانی نوشته مرد گریه نمی‌کند!؟
مرد دلتنگ نمی‌شود
مردان دلتنگ، کوه‌های فرو ریخته‌اند
عاشقان تاریخی
مردان دلتنگ، اشک نمی‌ریزند
باران‌های سیلابی‌اند
سیاه پوشیده بودی
و لب‌هایت را پوشانده بودی
و چشم‌هایت را پنهان می‌کردی
من اما سپید پوشیده بودم
موهایم را رها کرده بودم
چشم‌هایم تو را جستجو می‌کرد
اندام من تو را سفید خواهد کرد
تنها اگر به آغوشم بازگردی
دست از دل‌تنگی بردار
هیچ غربتی آشناتر از آغوش یک زن نیست.


فاتحه مرشید / شاعر مراکشی

همیشه منتظر آمدنت هستم
دوشنبه خوش آمدی
تو زیباترین روز هفته ای.
چون من باانرژی مضاعف تورا آغاز میکنم.
وقتی دستانم رادر دستانی قدرتمند احساس میکنم.
نگاهم را به نگاه مهربانش میدوزم،
عشقش را بردلم سنجاق میکنم،
ولبخندش رابه تماشا می‌نشینم،
آن لحظه تمام من ازشور و شعف زندگی لبریز میشود.

خدای دوشنبه سلام
امروز شادمانی را در لحظات زندگی جاری میکنم
آواز عشق سرمیدهم
و میدانم که تندرستی از آن من است.
سپاس بخاطر همه‌ی نعمتهایت.

مرضیه علایی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.