ترا به خاطر بیاورم

چه شکوهمندانه
مرا از هم می پاشی

دوست دارم
مدام تو را به خاطر بیاورم

ناظم حکمت
ترجمه :  الهه فیاضی

نظرات 3 + ارسال نظر
سه نقطه های دلم ... دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 18:57 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


.................................
کمتر بتاز...
دل است
جنگ نیست.... .
.
افشین صالحی

, تو دور می شوی
و زندگی
از آخرین پنجره ی قطار
برایم دست تکان می دهد

بهرام محمودی

دلارام دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 14:38

لعنتی!
هنوز...
ته ماندۀ بوسه ات را
روی لبم میمکم
هنوز
ته ماندۀ آغوشت را
محکم
بغل میکنم
هنوز
با ته ماندۀ خاطراتت
زندگی میکنم...

؟؟؟؟

چه روز های خوب
و چه روز های بد
گره می خورد
خاطراتم به هم....

همه آرزویم ، تو بودی
و من
همان آرزو را...
آرزو می کنم.

نوشین جمشیدی

شمیم م دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 13:10

ترجمه بخش‌هایی از شعر بلند
"عشقی بی نظیر برای زنی استثنایی"
---
بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد
این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم
و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد
این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر!؟
زنی بی نظیر چون تو
به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد
به عشق های استثنائی
و اشک‌های استثنایی...

بیشترین چیزی که درباره «زبان» آزارم می دهد
این است که برای گفتن از تو، ناقص است
و «نویسندگی» هم نمی تواند تو را بنویسد!
تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی
و واژه های من چون اسب‌های خسته
بر ارتفاعات تو له له می زنند
و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست!
مشکل از حروف الفباست
که تنها بیست و هشت حرف دارد
و از این رو برای بیان گستره ی زنانگی تو
ناتوان است!

بیشترین چیزی که درباره گذشته ام باتو آزارم می دهد
این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم
نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان
با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم
که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد
مبادا جایگاهش مخدوش شود!
برای همین عذرخواهی می کنم از تو
برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم
روزهایی که تر و تازه پیشم می آمدی
و مثل جوانه گندم و ماهی بودی
از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم...

اعتراف می کنم

تو زنی استثنایی بودی


و نادانی من نیز

استثنایی بود!

"نزار قبانی"

-ترجمه دکتر یدالله گودرزی

باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم

در پارک
به جز درخت
هیچ‌کس نیست

روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد

دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم
و از خودم خواهش می‌کنم
به خانه باز گردد

محمدعلی بهمنی


ممنونم از شعر بسیار زیبایی که از نزارقبانی نوشتید دوست عزیز و گرامی
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.