زن گرامی من

زن گرامی من
رمانی که به تو داده بودم
باز آوردی
آن را در قفس
میان کتاب ها گذاشتم
چه همهمه ای
همه داستان های کوتاه
گرد او حلقه زدند
می خواستند از رویای دیدگان تو
باخبر شوند
او گفت که تو
تنها داستان های بلند را می پسندی
تنها داستان های بلند
شگفتا
زمانی چندانی نگذاشت
که دیدم
تمام داستان های کوتاه
رمان شده اند

شیرکو بیکس
ترجمه : سید علی صالحی و محمد رئوف مرادی

نظرات 3 + ارسال نظر
هانی سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 09:19 http://hanihastam.persianblog.ir

درود. بسیار زیبا

*

"آن را در قفس" یا قفسه؟

ممنونم از لطف شما هانی عزیز
دوست عزیز شعری که من دیدم همینگونه بود منهم بدون دخل و تصرف در آن استفاده کردم
موفق باشی
با مهر
احمد

دلارام دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 14:57

آرام جانم... بازآ

مونس شب‌های هجرانم... بازآ

ماه‌ تابانم...

آفتاب صبحگاهم...

مهتاب شب‌ هنگامم

امید شبانم...

ای روشن از تو‌ تمام هستی‌ام... بازآ

بهانه‌ی آغازم...

نام خوش‌آوازم...

ای غریب ‌اعجازم... بازآ

بازآ روح دلنوازم...

معجزه سازم...

بال پروازم...

سرآغازم... بازآ

ای...

آرام جانم...

بازآ...


میر فتح الهی

شب با تو تمام می‌ شود
عشق من
یادم باشد راز پرواز را
توی بال‌هات بنویسم
پرت بدهم در آبی آسمان
تا ته سرخی شفق منتظرت بمانم
بیایی بنشینی بر شانه‌ی راستم
و گونه‌ی چپم را ببوسی
بی ترس فردا
بخندی بخندی بخندی
تا تمام شود این دوریِ تلخ شطرنجی
که ما را
بر زندگی حرام کرد
گفته بودم من با نگاه تو آغاز می‌شوم ؟
دل دل نکن پرنده‌ی من
پر بکش
عشق آزادی می‌آورد

عباس معروفی

دختر باران یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 22:36 http://1131351.persianblog.ir

سلام
فوق العاده بود جناب احمد ...

ارادتمندم

سلام دوست عزیز
خوشحالم که این شعر را دوست داشتید
ممنونم از حضور صمیمانه تون
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.