تو را می خواهم

تو را می خواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم
برای تنهایی
تو را می خواهم
وقتی باران است

برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر

نادر ابراهیمی

نظرات 7 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 19:04

عه وا من ایرانیم نه رومانی

مرسی احمد اقا وبتون حرف نداره

ممنونم از لطف شما خانم فرزانه عزیز
منهم تعجب کردم که کنار کامنت شما عکس پرچم رومانی بود
شاد باشید
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 12:27 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


....................................................
می آیی
با انار و آینه در دست هایت
یک دنیا آرامش در چشم هایت
و قناری کوچکی در حنجره ات
که جهان را
به ترانه های عاشقانه میهمان می کند.
می دانم تاپلک به هم بزنم
می آیی
و با نگاهت
دشت ها را کوه
کوه ها را پرنده می کنی
به قول فروغ:
من خواب دیده ام
رضا کاظمی

من از تمام وسعت رنج
می‌آیم،
تو از تمام وسعت رنجوری
بیا!
بیا تا گل
برافشانی
مُ و می‌در سا
غر اندازیم؛
چنانکه روزی حافظ می‌خواست،
ومن
تو را
می خواهم! –
تو ای پیام وسعت رنجوری،
تو ای بلوغ نوبت شادی
تو ای…انسان

اسماعیل شاهرودی

فرزانه چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 10:57

چشمانم را که باز کردم
دشت یاسمن، بوی آغوش تو بود که
تمامی احساسم را درخود جای داد
حسی غریب در من پرسه می زند
انگار سالهاست
بذر وجودم در این سرزمین مأوا دارد
عطر تنت آشناست
لطافت سبزه زار دلدادگی ات
طراوت دستانت
و زلالی احساست...

ریشه های جانمان در هم گره خورده
تا اعماق باوری دور...
بگدار صادقانه بگویم
با نور چشمان توست که گل وجودم بارور می شود
در دستان پینه بسته ی توست که قد علم می کند
تا به رستاخیز...

"تو"
باغبان همیشه مهربان بیشه ی عشقی
چشمه ساران محبتت جاری
دل پاکت حاصلخیز
و تلالو دیدگانت، اهورایی...
اعجازت را همیشه بباران.

بعضی ها
آرامش مطلقند
لبخندشان
تلألو برق چشمانشان
صدای آرامشان
اصلِ کار ، تپش قلبشان
یک دنیا آرامشند
آنقدر عزیزند که میترسی تمام شوند
بعضی ها
بودنشان
همین ساده بودنشان
نفس کشیدنشان
لبخند مینشاند گوشه لبمان
و من چقدر دوست دارم
این بعضی ها را

صابر رحیمی

ممنونم از همراهی صمیمانه ت فرزانه عزیز
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

دلارام سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 14:54

ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ ...
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩﻩﯼ ﺩﺷﺖ ﺟﻨﻮﻧﻢ
ﺻﯿﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ
ﺗﻮ ﭼﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﯽﮔﺬﺭﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺭﻭﻧﻢ؟

ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﻢ
ﺗﺎ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻟﻐﺰﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ
ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪﯼ .
ﻧﮕﻬﺖ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺒﺴﺘﻢ،
ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺍﻣﺪ،
ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﯼ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ
ﺑﺮﻧﺨﯿﺰﺩ ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﻏﮏ ﭘﺮﺑﺴﺘﻪ ﻧﻮﺍﯾﯽ
ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺳﺮﻭﺩﯼ
ﭼﻪ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﺯ ﺑﺮ ﻣﻦ؟
ﮐﻪ ﺯ ﮐﻮﯾﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰﻡ
ﮔﺮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺯ ﻏﻢ ﺩﻝ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺴﺘﯿﺰﻡ
ﻣﻦ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ؟
ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ ...


هما میر افشار

در نبود تو
آینه شمعدانی ساخته ام
در آینه باد می آید؛
تو دور می شوی و
چشمان بی ستاره
خاموش می شوند
با دستانی
پر از نقره و رویا

کیکاووس یاکیده

●♥ محمد شیرین زاده ♥● سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 03:28 http://m-bibak.blogfa.com

هر شعرت را چنان بنویس

گویی آخرین نوشته ی توست

در این قرن آکنده از رادیو اکتیو

آمیخته به تروریسم

و پرواز با سرعت مافوق صوت،

مرگ در ناگهان هولناکی از راه می رسد

هر یک از کلماتت را چنان به کاغذ بسپار

گویی آخرین وصیت تو پیش از اعدام است

پیام کوتاهی کنده شده بر دیوار زندان

حق دروغ گفتن نداری

حق بازی های ظریف لفظی

هیچ فرصتی باقی نمانده

برای جبران اشتباهاتت

هر شعرت را

بی پروا بنویس ، بی ذره ای ترحم ، با خون

چنان که گویی آخرین نوشته ی توست .



((بلاگا دیمیتروا))

من عهد بسته بودم که انقلاب کنم
تفنگ دردست بگیرم و
خنجر به کمر ببندم و
کوله ای برپشت بگیرم
من عهد بسته بودم تمام دیکتاتورهای جهان را خاکستر سیگارم کنم
پای پیاده کوه ها را به لرزه دربیاورم
بیابانها را دریا کنم
دریاها را خروشان
من عهد بسته بودم کودکان را سیرکنم
زنان را آزاد
مردان را زندان بشکنم

اما
حضور تو عهد من را شکست
مرا به زندان چشمانت انداختی
خانه نشینم کردی
به نفرین عشق دچارم کردی
حالا عهد بسته ام کنار تنت بمانم
گیسوانت را به دست بگیرم
لبانت را به لبهایم بگیرم
وتا زنده ام
اسیر عشق تو باشم
به تمام دیکتاتورهای عالم بگو
آسوده بخوابند
من عاشق شدم


حامد بدر خان
مترجم : بابک شاکر


ممنونم از حضور صمیمانه ات اقای شیرین زاده عزیز
موفق باشی
با مهر
احمد

مهرنگار دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 11:52

"تو" را بی دلیل دوست دارم،،،

نه ادعای عاشقی کردی،،،
نه کلمات را به بازی گرفتی!!!
ولی عجیب،،،
رخنه کردی میان هوای شعرهایم!!!

***با "تو"بارانیم***

همان دور بمان!!!
نزدیک که بیایی،،،
قواعد بازی آدمها مسموممان میکند!!!

**بگذار بی دلیل دوستت داشته باشم**
و بنویسم،،،
تا بی خبر بخوانی مرا...!!!!



دارم شعر میدزدم

دارم به تو فکر می کنم
و می دانم
همین روزها شعری درپیراهنم
منفجر می شود
شاید هم
آتشفشانی
از این یقه ی دلبری
بیرون بیاید
و صورت زنی که دوستت دارد را بسوزاند
مواظب این شعر باش

این کلمات
از نوک انگشتان زنی زیبا
شروع شده
که پیراهن اش
سرزمین های زیادی را
به آتش کشانده است
و دودش
در چشم زنان زیادی نشسته
که آه شان
به این سطر هم رسیده
بیچاره مردهایی
که دوستش داشتند
همه آبیار بودند یا کشاورز

اما هیچکدامشان نتوانست
مثل آب مهربان باشند
با آتشی که تن شان را می سوخت

غم انگیزترش
آخرین آبیار آنقدر سوخت
که خودش را
در رودها انداخت

ولی تو که نه آبیاری
نه کشاورز
فقط یک شاعر هستی
حرارات کلمه ها را
خوب می شناسی

دوستت دارم هایت
پیراهنم را دل بسته کرده

صورتت را
کمی نزدیکتر بیاور
در دهانم
بوسه های زیادی، می خواهند
خودشان را گرم کنند

نرگس دوست


خواهش میکنم مهرنگار عزیز
اینجا کپی کردن آزاد است
شاد باشی
با مهر
احمد

نیلوفر شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 12:37

تو باز امشب
دیوانه ام می کنی ! ..
زمان معنایی ندارد !
زمین فقط به دور خودش می چرخد
همین !..
...
دیوانه ام می کنی ،
بیا زیر باران برویم
پنجره ها خسته اند
نگاه ، باهار نزدیک است
خدا هم بیدار

چه فرقی می کند
اگر او هم منتظر ما بماند ؟
ما هر دو از یک جنسیم
یکی نزدیک ِ زمین
یکی دور از آسمان
--
سیدمحمد مرکبیان

درود احمدآقای عزیز چه زیبا بود این انتخاب البته تک تک انتخابهای شما دلنشینند ممنونم از اینکه هستین دوست گرانقدرم..
آرزومند سلامت و توفیق شما

تنهایی
زنی ست در انتهای شب
تنهایی
تندیس سرباز گمنامی است
در میدان خالی
تنهایی
صدایی بی صورت است
بر مغناطیس فضا
تنهایی خاطره ای گمشده
میان غریبه هاست
تنهایی
قوچ غمگینی ست
که از نژادش
شاخ هایی بر دیوار مسافرخانه ها
باقی ست

فرشته ساری


سلام نیلوفر عزیز
ممنونم از شما که همچون هفته های قبل وقت گذاشتی و شعرهای انتخابی ام را خواندی و از اینکه آنها را پسندیدی خدا را شکر میکنم من نیز از داشتن دوستان خوبی همچون شما به خودم می بالم
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.