آنکه اولین بار عشق می ورزد

آنکه اولین بار عشق می ورزد
هرچند ناکام ، باز هم خداست
اما آنکه باز هم عاشق می شود
دیوانه است
منِ دیوانه عاشق شده ام
یک بار دیگر ، بی عشقی متقابل
خورشید و ماه و ستاره می خندند
من هم می خندم و می میرم

هاینریش هاینه
ترجمه : بهنود فرازمند

نظرات 6 + ارسال نظر
مارسیا یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 10:26

خاک می خورم
بی تو

مثل تمام عروسکهای کودکی ام

بی تو
همچنان می روم و
می روم
جاده ها
از عبور کفش های من
ساخته شدند

هادی توزنده


ممنونم از لطف شما دوست گرامی
با مهر
احمد

دلارام شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 19:30

باید با من حرف می زدی
من محتاجِ یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند.
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلیدِ ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود
در صدای تو
تویی که در من، من را گُم کرده بودی.

سیدمحمد مرکبیان

همیشه می گفت
تا به امروز
کسی را به اندازه ی من
دوست نداشته است
اما من هرگز به او نگفتم
که اصلا قبل از او
کسی را دوست نداشته ام

علیرضا اسفندیاری

قطار دل شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 19:00 http://hobabdel.blogfa.com/

و این منم
زنی تنها
در آستین پیراهنی
که قرار بود
مادرت برایت بالا بزند...

صبح
با لبخند تو آغاز می شود
پنجره را باز کن
خورشید منتظر است

محسن حسینخانی


ممنونم از لطف و محبت شما دوست گرامی
مانا باشید
با مهر
احمد

شبنمکده شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 11:13 http://www.mhabaei.blogfa.com

من عاشق عاشق شدن هستم
در حال شقایق شدن هستم
نفرین بکن ای نوح که عمریست
آماده ی قایق شدن هستم

خورشید
روسری اش را
پهن کرده روی میز
گنجشک ها سر و صدایی به پا کرده اند
که نپرس
مانده ام
چایی اول صبحم را
با شکر خنده ات بخورم
یا
قند لبت

محسن حسینخانی


ممنونم از همراهی صمیمانه تون دوست عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 16:11 http://m-bibak.blogfa.com

گنجشک کوچک من باش

تا در بهار تو

من درختی

پر شکوفه باشم.


((احمد شاملو))



ممنون از انتخاب های نابتون بزرگوار .........

غمگین ترن جای مجسمه
لبخندی ست
که با چاقو تراشیده اند.

مهدی نظارتی


ممنونم از لطف و محبت شما دوست گرامی
با مهر
احمد

مارسیا جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 01:35

تخیـل !

هپـروت !

هـذیـان !

هرچـه می خواهـی اسمش را بگـذار

امـا ...

تــو...

اینجـا بـودی !

کنـارِ مـن !

از پوستم
صدای تو می تراود
بر پاهای تو راه می روم
با چشم تو شعر می نویسم
من که ام
به جز تو
که در رگ و پوستم نهانی و
نام مرا به خود داده ای

شمس لنگرودی


ممنونم از حضور صمیمانه تون و شعر زیبایی که نوشتید دوست عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.