زندگیِ من از روزی آغاز شد

زندگیِ من از روزی آغاز شد
که تو را دیدم
و بازوانت راهِ دهشتناکِ جنون را
بر من سد کرد
و تو سرزمینی را نشانم دادی
که در آن تنها بذر نیکی می‌پاشند

تو از قلبِ پریشانی آمدی
تا تسکین دهی تب و دردم را
و من درختی بودم که در جشن انگشتانت
می‌سوختم از اشتیاق
من از لب‌های تو متولد شده‌ام
و زندگی‌ام از تو آغاز می‌شود

لویی آراگون
ترجمه : سارا سمیعی

نظرات 2 + ارسال نظر
دلارام شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 20:05

دیشب در میان
اشک ها و کابوس هایم
خدایم را
به خیال چشمان تو باختم

آرام دوستت خواهم داشت
طوری که حتی خودت
از این عشق
بویی نبری

مهتاب یغما


ممنونم از همراهیتان دوست گرامی
شاد باشید
با مهر
احمد

دلارام شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 20:04

در رویاهایم دخترکی لانه کرده است
دختری
مثل همه ی دخترکان زمین
اما
نه می شناسمش
نه حرف می زند
تنها صدای گامهایش را میشنوم
که در خوابهای سرگردانم می دود
دخترکی است بی چهره،بی صدا
.
.
.
و من عاشق دخترک رویاهایم شده ام

آدم ها
به همان سرعت که آمده اند٬
میروند.
تنهایی ات را محکم بچسب
این جا
کسی به زانوهای ِدر آغوش کشیده ات
حسادت نمیکند

نگار الهی


مرسی دوست عزیز و مهربانم
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.