تقصیر چشم های تو نیست

تقصیر چشم های تو نیست
که در نقطه های کور خانه زندگی می کنم
و تکرار می شوم هر روز
شبیه عطر بهار نارنج ، روی میز صبحانه
شبیه خطوط قهوه ای چای ، ته فنجان ها
و شبیه زنی در آینه که ابروهایش را برمی دارد و
فکر می کند دنیا در چشم های تو تغییر خواهد کرد
تقصیر چشم های تو نیست ، می دانم
این خانه تاریک تر از آن است
که چهره ام را به خاطر بسپاری
و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت هایم چکه می کند
هر بار که نمی پرسی شعر تازه چه دارم
حق با توست
پوشیدن پیراهن حریر
و آویختن گوشواره های مروارید
حس شاعرانه نمی خواهد
و می شود آنقدر به نقطه های کور زندگی عادت کرد
که با عصای سپید کنار هم راه برویم
و با خطوط بریل باهم حرف بزنیم

لیلا کردبچه

نظرات 1 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 20:06

نازنینم !
عادت نیست از این فاصله برای تو نوشتن
اجبار است
اینجا هیچ چیز محدودم نمیکند
نه زمان
که خودت می‌دانی
تنهایی ثانیه‌ها را ثابت تر از هر گونه مروری می‌کند
و نظمِ تکرارِ لحظه‌ها
درد ناک‌ترین اتفاقی‌ ‌ست
که برای روحِ همیشه منتظرت می‌‌افتاد
نه مکان .....
راستی‌ می‌دانستی سیاهچال ، پنجره ندارد ؟
اعترافش هم وحشتناک است
ولی‌ همین تاریکی‌
همین سکوت محض
این درد
تو را به من نزدیکتر می‌‌کند
و نه آدم ها
با حضور‌های کم رنگشان
با بودن‌هایی‌ که به بدترین وجه ممکن واقعه ی نبودن تو را یادآوری می‌‌کنند
با منطقی‌ که من نمی‌فهمم
با احساسی‌ که آنها نمی‌‌فهمند
بعد از تو
هیچ چیزِ آدم‌ها
جز لحظه ی وداع‌شان
برای من شور آفرین نیست !

نیکی‌ فیروزکوهی

به لحظه می مانی
آمدن به ناگهان
و رفتن
به نا گهانی دیگر.

در بی خودی ام می آیی
تا به خود بیایم
رفته ای .

تنها از تو
عطری بر جا می ماند
که در مووهام پیچیده.
بالا می رود.

همان که گفتم
به لحظه می مانی

رضا کاظمی


ممنونم از حضور صمیمانه تون خانم نیلوفر عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.