دلم تا برایت تنگ می شود

دلم تا برایت تنگ می شود
نه شعر می خوانم
نه ترانه گوش می دهم
نه حرفهایمان را تکرار می کنم

دلم تا برایت تنگ می شود
می نشینم
اسمت را
می نویسم
می نویسم
می نویسم
بعد می گویم
این همه او
پس دلتنگی چرا ؟

دلم تا برایت تنگ می شود
میمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنم
و باز  عاشقت می شوم

گروس عبدالملکیان

نظرات 10 + ارسال نظر
غزاله جمعه 25 خرداد 1397 ساعت 20:42

دوست دارم اما نمیدانم چرا ازت متنفر شده ام ؟؟
از صدات
از چشمات
از دستات
من میگویم دوستت دارم دلی
اما میگویم متنفرم زبونی
پس تو باور نکن
من دوستت دارم :

در عشق
باید درد دوری کشید
غمِ یار خُورد
ترسِ رقیب داشت
و زیرِ بار این‌ همه لِه شد
خوشه‌ی دست نخورده‌ی انگور زیباست
اما مست نمی‌کند

مژگان عباسلو


سپاس از حضور صمیمانه تون و شعر زیبایی که نوشتید دوست عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

نیلوفر سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 20:01

سکوت من
جای کوچکی ست
که در آن
فقط چیزهائی که واقعا
به خودم تعلّق دارند را
نگه می دارم
دوست داشتن تو

پرویز صادقی

درود احمدآقای عزیز..از انتخابهای زیبا لذت بردم همچون همیشه..ممنونم
سلامت و شاد باشین

درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن

عمران صالحی


سلام خانم نیلوفر عزیز
خیلی خوشحالم که دوباره شما را اینجا می بینم و ازاینکه انتخاب هایم را می پسندیدخدا را شکر میکنم امیدوارم همواره شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

مارسی دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 17:47 http://mosafer13666.blogfa.com

دیوانه ام ... کم دارم

دو تخته... که زیر سر تو بگذارم

موهایت را به آن با فاصله ببندی

تا من گیتار به دست ِ دیوانه ای باشم ...

که سمفونی خنده هایت را به

بتهوون فخر بفروشم!

سرانجام
روزی با تو
وداعی آبی خواهم کرد
تو از من خواهی پرسید
مگر وداع هم رنگ دارد
آن هم به رنگِ آبی
من در جواب تو
فقط چشمانم را می بندم

احمدرضا احمدی


ممنونم از حضور صمیمانه تون دوست گرامی
مانا باشید
با مهر
احمد

یه دوست دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 16:35 http://www.zahra1374.blogfa.com

دلتنگ من نباش
اینجا دارم کسانی را که چون تو نگرانم هستند
اینجا جایم خوب است
تو را کم دارم اما
به خودم اجازه نمیدهم دلتنگت شوم
آخر اینجا هرچه بخواهم محیا میشود
میترسم که تو را بخواهم
میترسم بیایی و اینجایی نباشی
و آنوقت لعنت پشت لعنت میفرستم برای خودم
همانجا بمان و دلتنگ من نباش.
زهرا


مثل همیشه عاااالی.
دمتون گرم استاد زیادلو

از دیدار تو باز می گردم
با دست‌هایی که در دستهایم جا مانده‌اند
و حرف‌هایی که در دهانم
از دیدار تو بازمی‌ گردم
با چشم‌هایی
که راه خانه را بازنمیشناسد
کسی در رگ‌هایم راه می رود
کسی در قلب‌ا‌م می‌ایستد
و در جیب‌هایم دستی‌ست
که بوی ِ عشق می‌دهد
در آیینه نگاه می‌کنم
تو را می‌بینم

مریم ملک دار


ممنونم از شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم زهرا عزیز
خوشحالم که این شعر را دوست داشتید
در ضمن دوست گرامی من کجا عنوان استادی کجا !!!!!!!!!
من در کنار شما عزیزانم شاگردی میکنم
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

دلارام دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 15:31

نمی دانم چرا اینقدر زود دلم برایت تنگ می شود....تو که از جان هم به من نزدیک تری...
تو که در نفس هایم نفس می کشی...تو که از چشم من دنیا را نگاه می کنی...
تویی که از آبی ترین آسمانها عروج کردی تا بودنت را، ارزانی تنهاییم کنی...
تویی که مرا از تاریک ترین اعماق این دریای همیشه طوفانی، تا حقیقت شیرین نور و گرما بالا آوردی...
و بعد آمدنت، همیشه دریا آرام است و ساکت...
نه غرش موجی و نه بیقراری قایقی بر روی آب برای رسیدن به ساحل...
که تو خود ساحلی هستی بی پایان...دورادور این بیکرانه تلاطم های گاه و بیگاه....
و زورق سرگردانی ام را، از اسارت جوش و خروش های سر به هوا نجات دادی...
نمی شود درک کرد...
نمی شود فهمید ، راز این دلتنگی را
این روزها اگر بغضی ترک می خورد....اگر غمی جدید زائیده می شود...
اگر آهی از تارهای داغدیده ی سازم بر می خیزد...
بدان همه برای توست...
برای تویی که نمی دانم روزی خواهد رسید که چشمانم را با ردّ نگاهت، متبرک کنی...
و من چشم انتظار آن لحظه، هر گاه باران ببارد، صدایت می زنم...
نه با نوای زبان...که با نوای دل...چرا که تو درون منی...و دیگر نیازی به آوا و کلام نیست....

هربار
که با دلم می جنگم
تو برنده می شوی.
جهان
جای خوبی برای عاشقانه زیستن نیست
این حرف را اما
با هیچ گلوله ای نمی شود
در مغز این دل فرو کرد
می میرد اما
باور نمی کند.

رویا شاه حسین زاده


ممنونم از دلنوشته بسیار زیبایی که نوشتید خانم دلارام عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

دلارام دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 15:21

از تو
بدون تو چگونه بنویسم ؟
برگرد
کتابی باش برای کلمه های سرگردانم
شعرم باش !

کامران فریدی

تو را خواهم بوسید
اگر این سرب‌ها و آتش‌ها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این دودها و خاکسترها بگذارند
تو را خواهم بوسید
اگر این استخوان‌های سوخته
اگر این گل‌های پژمرده
اگر این غروب‌های سرد
اگر این
اگر این خاک‌ها را کنار بزنی
تو را خواهم بوسید

رضا کاظمی


با درود و سپاس فراوان از همراهی تون خانم دلارام عزیز
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 04:22 http://m-bibak.blogfa.com

و چشمانت راز آتش است

و عشقت پیروزی آدمی ست

هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد

و آغوشت

اندک جائی برای زیستن

اندک جائی برای مردن


((احمد شاملو))

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ

گروس عبدالملکیان


ممنونم از همراهی تون دوست عزیز
با مهر
احمد

شب مهتاب شنبه 3 بهمن 1394 ساعت 17:00 http://sokutedel.persianblog.ir

سلام
خداقوت روز و روزگارتون بخیر و شادی
خیلی وقت بود به وبلاگ شعر نیومده بودم
کارتون و انتخاب هاتون عالیه
ممنون بابت حس خوبی که منتثل میکنید
موفق باشید

سلام دوست عزیز
ممنونم از حضور صمیمانه تون
خوشحالم که وبلاگم را پسندید
از اینکه از خواندن شعرها حس خوبی داشتید خدا را شکر میکنم
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد


...............................................................
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﮐﺲ
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺎﺩﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻧَﺤﯿﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ !
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ! ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ... ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻭﺯﻡ !
ﻭقتی ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ... ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﻮﺝ ﻣﻮﺝ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ...
ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ....؟؟؟
.
.
احمد شاملو

زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی
می توان
در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان، فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست

حمید مصدق

aa پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 18:23

دلم تا برایش تنک می شود رنک می بازم امازیبا می شوم جون، رنک اورامی کیرم.روزکاریست که دلم برایش تنک می شود.اماکنون، کارم ازدلتنکی کذشته،ازبی قراری،حالم وصف ناشدنیست،قصدم عزیمت است به سوى تو،کاش میشد،اما ... امان ازحرفهایی که نباید کفت، نشایدکفت، اما کفت.کاش کفته نمیشد.اما کاش برف راباخورشید قراری بود.همیشه وقتی خورشید بردامن برف مى تابد زیبایی اش عالمکیر است.اما انکار فقط ازدور زیباست.درآغوش اش که بکیرد ازدست می رود.عشق بازی برف باخورشیدفقط ازدور زیباست. همه کس ام کارم از دلتنکی کذشته،بیمارم،بیمار نبودنت،من این بیماری راباتمام وجودم احساس می کنم.اما بیماری ام را دوست دارم،جون تمام علایم ام بوی تورا می دهد.من دارم ازدست می روم.دلم تا برایت تنک می شود.تب می کنم.کجایی تب برم.استامینوفن ام.

ﻋﺸﻖ
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ

ﮔﺎﻫﯽ ﭘُﺮ ﺷﺘﺎﺏ
ﻣﺜﻞ ِ ﮔﻠﻮﻟﻪﺍﯼ ﻧﺎﻏﺎﻓﻞ

ﮔﺎﻫﯽ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﺜﻞ ِ ﻧﺸﺖ ِ ﮔﺎﺯ ﺩﺭ ﺷﺒﯽ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ

ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻋﺸﻖ
ﺍﺗﻔﺎﻕ ِ ﮐُﺸﻨﺪﻩﺍﯼﺳﺖ

رضا کاظمی


ممنونم از همراهیتون و دلنوشته زیبایی که نوشتید فقط ایکاش اسم خودتون را هم می نوشتید
پاینده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.