هجران پیشانی‌نوشت مقدر آدمی‌ست

تابوت اگر دو مرده را جا می‌داشت
من آن‌جا می‌بودم کنار تو
ما بندگان ناگزیریم اما
حالا که هجران ، پیشانی‌نوشت مقدر آدمی‌ست

این درخت که اینک تکیه‌گاه توست
امروز منم
این درخت که امروز منم
فردا تابوت‌ات
بمانی درخت‌ات می‌شوم
بمیری تابوت‌ات

علیرضا روشن

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفر سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 20:56

وقتی عشق را می پذیری باید ترس هایت را حفظ کنی. آنکه نمی ترسد همیشه در تیررس خطر است. بترس تا حفظش کنی. بترس تا به حرفهاش گوش کنی. بترس و اگر رشته ی افکارت را بعد از روزها کلنجار رفتن با یک سوژه برای نوشتن یا ساختن یا ثبت کردن، پاره کرد لبخند بزنی. بترس و دوست داشته باش. بترس تا دوستت داشته باشد. ترس نه به معنای لرزیدن، ترس به معنای تأمل بر آنچه ارجح است بر زندگی ات !

سیدمحمد مرکبیان

می خواهم رازهای کوچکی با تو داشته باشم
شعری
آهنگی
نجوای آرامی
تا در تکرار نغمه ای سحر انگیز
حضورت را
آرام آرام
با نرمی و مهر
مزه مزه کنم
رازهای کوچکی با تو
در انبوه دلتنگی های بی بهانه
که
سرخوشم کند
درونشان بخزم
و بر زیبایی به خاطر آوردنت
اندوه درونم را
تسلی دهم

میترا شجاعی مقدم


ممنونم از حضور صمیمانه تون خانم نیلوفر عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد


.....................................................................

گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی ست که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی، اما طوفان دنبالت می کند. تو بازمی گردی، اما طوفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود… طوفان که فرو نشست، یادت نمی آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده ای. اما یک چیز مشخص است، از طوفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی.
برشی از کتاب کافکا در کرانه/نوشته هاروکی موراکامی
.

گاهی دوست دارم
دست ببرم در سرم
همه را بیرون کنم
خودم را با خودم تنها بگذارم

خودم شروع کند
به دوست داشتن خودم

خودم شروع کند
به راه رفتن با خودم

خودم،خودم را در آغوش بگیرد

بعد بروم گوشه ای بنشینم
سخت گریه کنم
برای خودم که سالها
تنها گذاشته بودمش

میثم زردشتیان


ممنونم از همراهی صمیمانه تون دوست عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.